نام کتاب: یک عاشقانه آرام
بیچاره کتابها باید برگردیم و مقداری باقلای پخته بخریم بانوی کتابدار کاملا بدون سر و صدا ته باقلا ها را در می آورد
- ببخشید مادام! در (خ) خراسانی نبود در (عین) عبدالله هم، از (ف) فاطر هم چشم می پوشم و می رویم گل نسرین می چینیم اینجا از بی صدایی دارم خفه می شوم ما حتی در زندان های شاهنشاهی هم گاهی حق فریاد داشتیم. ا
- و بعد البته مفصلا هم حق کتک خوردن این جا هم این حقوق و مزایا را دارید مادموازل! بانو لبخند می زد. عسل لبخند می زد. لبخند تذهیب زندگی ست.
- فکر نمی کردم یک کتاب دار به اندازه ی شما شیرین باشد من کتاب داران را بسیار عبوس و تلخ تصور می کردم تمام عمر فرو رفته در چاله ی سکوت، شما در خانه به بچه هایتان هم حرف می زنید یا آنها را هم می فرستید سراغ برگدان های عظیم خانم؟
- لطفا اهسته حرف بزنید من هنوز ازدواج نکرده ام! تا بچه یی داشته باشم - اه چرا؟
- داستانش مفصل است اهسته حرف بزنید نگاه های تند اهل علم را نگاه کنید به زودی به خشم می ایند ادم ها به کتابخونه نمی ایند تا در مورد این گونه مسائل گفت وگو کنند.
- یک شب شام بیاید کلبه ی ما وان داستان مفصل را تعریف کنید شما بسیار زیبا هستید و ملیح و با شخصیت حیف است که بدون همسر بمانید.
- کسی را برایم سراغ کرده پید؟ - عاشق را باید هنگام عبور از خیابان یک طرفه پیدا کرد- خیابان بی برگشت. بانوی بسیار محجبه لبخند می زند لطفا اهسته حرف بزنید! تو به او شماره ی تلفن و نشان می دهی.
- منتظرتان می مانیم من و همسرم، همسرم همان پسرک است که گردن کشیده دارد و دارد ما را نگاه می کند شاعر است ، نقاش است، خطاط هم هست از زیارتتان خوشحال خواهیم شد

صفحه 85 از 173