- حدود چند برگه را باید ورق بزنم؟
- نمی شود گفت اما فکر می کنم بیش از بیست هزار تا را عین از عبدالله (ف) از فاطر (خ) از خراسانی
عسل قبل از اینکه به طرف برگدان ها برود کیسه ی باقلای پخته را بالا می گیرد و به زمزمه یی ناشنیدنی چیزی می گوید.
بانوی کتابدار رد می کند.
عسل اصرار می کند اگر چند دانه به دهانتان نگذارید داد می زنم خیلی نرم و خوشمزه است نمک مفصل و قدری سرکه دارد دستم را رد نکنید.
بانوی کتابدار مردد تسلیم می شود دانشمندی لبخند می زد. |
عسل کیسه را می گذارد و خیلی جدی به طرف برگه های عظیم چوبی می رود من به او و بانوی کتاب دار نگاه می کنم بانو باقلای پخته بانمک و کمی سرکه را را کاملا پسندیده است چه سکوتی! در کتابخانه ها همه ی آدم ها - حتی سطحی ترینشان - متفکر و عمیق به نظر می رسند و شاگردان مدرسه ها- که احتمالا برای رونویسی یم مقاله برای سخنرانی سر کلاس به اینجا آمده اند - شبیه فلسفه و دانشمندان بزرگ می شوند خدای من! این همه ابن سینا وخوارزمی و بیرونی و شیخ اشراق و غزالی و ملاصدرا و میرداماد مگر ممکن است که با چنین ثروتی ملتی از حرکت عظیم و فرهنگی باز مانده باشد؟
فکر می کنم انسان دردمند و سیه روزگار و معطل است و دانشمندان چه دانگی بر سر این تیره روزی و بی پناهی انسان عصر حاظر گذاشتند مهم نیست که ما هرگز از جنگ انها رهایی نخواهیم یافت ما فقط می توانیم به راه راست هدایتشان بکنیم و از منکرات بازشان داریم همین قدر که برای کشتن انسان ها شاکله های تازه یی کشف نکند ما را کافی ست. همین قدر که راه های نابود کردن طبیعت را به سرمایه پرستان نشان ندهند کافی ست همین قدر که علمشان در خدمت معدودی و به زبان بیشعاری نباشد ما را بس است اما چگونه
چگونه می توان این راه دشوار را پیمود ونمود؟ چه وقاری! انگار همشان سرسختانه به دنبال راز بزرگ خوشبختی می گردند از کتابها حتی به هنگام ورق خوردن هم صدا در نمی آید.
- نمی شود گفت اما فکر می کنم بیش از بیست هزار تا را عین از عبدالله (ف) از فاطر (خ) از خراسانی
عسل قبل از اینکه به طرف برگدان ها برود کیسه ی باقلای پخته را بالا می گیرد و به زمزمه یی ناشنیدنی چیزی می گوید.
بانوی کتابدار رد می کند.
عسل اصرار می کند اگر چند دانه به دهانتان نگذارید داد می زنم خیلی نرم و خوشمزه است نمک مفصل و قدری سرکه دارد دستم را رد نکنید.
بانوی کتابدار مردد تسلیم می شود دانشمندی لبخند می زد. |
عسل کیسه را می گذارد و خیلی جدی به طرف برگه های عظیم چوبی می رود من به او و بانوی کتاب دار نگاه می کنم بانو باقلای پخته بانمک و کمی سرکه را را کاملا پسندیده است چه سکوتی! در کتابخانه ها همه ی آدم ها - حتی سطحی ترینشان - متفکر و عمیق به نظر می رسند و شاگردان مدرسه ها- که احتمالا برای رونویسی یم مقاله برای سخنرانی سر کلاس به اینجا آمده اند - شبیه فلسفه و دانشمندان بزرگ می شوند خدای من! این همه ابن سینا وخوارزمی و بیرونی و شیخ اشراق و غزالی و ملاصدرا و میرداماد مگر ممکن است که با چنین ثروتی ملتی از حرکت عظیم و فرهنگی باز مانده باشد؟
فکر می کنم انسان دردمند و سیه روزگار و معطل است و دانشمندان چه دانگی بر سر این تیره روزی و بی پناهی انسان عصر حاظر گذاشتند مهم نیست که ما هرگز از جنگ انها رهایی نخواهیم یافت ما فقط می توانیم به راه راست هدایتشان بکنیم و از منکرات بازشان داریم همین قدر که برای کشتن انسان ها شاکله های تازه یی کشف نکند ما را کافی ست. همین قدر که راه های نابود کردن طبیعت را به سرمایه پرستان نشان ندهند کافی ست همین قدر که علمشان در خدمت معدودی و به زبان بیشعاری نباشد ما را بس است اما چگونه
چگونه می توان این راه دشوار را پیمود ونمود؟ چه وقاری! انگار همشان سرسختانه به دنبال راز بزرگ خوشبختی می گردند از کتابها حتی به هنگام ورق خوردن هم صدا در نمی آید.