نام کتاب: یک عاشقانه آرام
بچه ها را نگه می دارد و می خواباند. در کارهای خانه کمک مان می کند. سبزی پاک می کند. ترشی و مربا می اندازد، به زیارت می رود. دعایمان می کند. نماز می خواند، چقدر قصه ..... او مظهر آخرین نسل مادر بزرگ هایی ست که یک عالم قصه می دانند و خود مادر بزرگ قصه های قدیمی هستند. دیگر مادربزرگها را دارند در نوانخانه ها و خانه های سالمندان قتل عام می کنند. مادر را بیاوریم پیش خودمان هم گره از چندین مشکل ما می گشاید، هم خودش آسوده می شود. دیگر برای خرید نمی رود، برای چیدن چای، عابران سر به سرش نمی گذارند. آن بالا می نشیند - عزیز و آرام، دواهایش آسان جور می شود. صبح های زود، اگر دلش می خواست، می بریمش کمی پیاده روی کند ..
تو می گویی: ده دقیقه به من فرصت بده خانه را برق بیندازم. - شب، با هم. - حالا چه کار کنیم؟
- دیدار از یک دوست قدیمی که سالهای سال، در آن دوران، با او بوده پیم. یادی از گذشته ها، گپی برای تابستان.
- یک تعطیل سه روز در پیش است، در ماه آینده.
- آه، چقدر خوب! در روزمرگی زندگی، هیچ چیز شیرین تر از تعطیلاتی که به هم می چسبند نیست. باید که همیشه تقویم را در دسترس داشته باشیم. به خاطر آینده یی که به زودی حال می شود.
در کنار هم راه می رویم. در کنار هم نگاه می کنیم. در آغاز هفته، این کنار هم بودن، دوشادوش قدم برداشتن، گفت و گو کردن - آرام و به زمزمه - اثبات وابستگی ست. اثبات نیاز هم. نباید با تک روی شروع کنیم. شگون ندارد!
- این نیم وجبی را چکار کنیم؟ | - مادر نگه می دارد. خوشحال هم می شود.
- اگر مادر را نیاورده بودیم پیش خودمان؟ یا اصلا مادری در کار نبود؟ یا باغ چای را رها نمی کرد؟

صفحه 72 از 173