نو. ضد عادت. آیا هرگز به پاسبان سر گذر سلام کرده یی؟ سلام کن! احوالپرسی گن! بگذار با تو، زمانی، درد دل کند. مگر چه عیب دارد؟ اما نگذار به این کار عادت کنی .. نان بربری. سنگک. مشهدی. تافتون. لوله یی. لقمه یی. لواش، جو، شیرمال. قزوینی، بهار. تنوع حلال. چرا باید از شنبه آغاز کنیم - آنگونه که انگار شنبه ها رنگ شان، بوی شان و طراوت شان بیشتر از پنج شنبه هاست؟ بهار، همه چیزش با تابستان، با زمستان، و با پاییز فرق دارد. حق است که بهار را یک آغاز پرشکوه بدانیم؛ نه تنها به دلیل رویشی خیره کننده: امروز، بوته ی سبز روشن؛ فردا غرق صورتی گل محمدی؛ امروز، یاس بسته ی خاموش؛ فردا سیلاب نوازنده ی عطر. نه فقط به دلیل این رویش خیره کننده، بل به علت حسی از خواستن، طلبیدن، عاشق شدن، بالا پریدن، فریاد کشیدن، خندیدن - برادرت شادمانه می خندد و از ته دل فریاد می کشد - شکوفه کردن، باز شدن روح . بهار، پیش از آنکه حادثه یی در طبیعت باشد، حادثه یی ست در قلب آدمی. و پیش از آنکه در طبیعت، محسوس باشد، در حسی انسانی وقوع می یابد. این، در بهاران گل نیست که باز می شود، گره های روح انسان است.
در باب آن زمستان های خوب، زمانی، باز، با تو سخن خواهم گفت: تا کمر در برف، در کوهپایه های پلنگ چال، کلاهک چال، آذغال چال، و همه ی چال های عالم ..... من اینجا از فصل سخن نمی گویم، از روز می گویم: شنبه یی که دوست ندارم ابتدای هفته باشد و بعد از جمعه یی آمده باشد که شادمانه دویدن ها و کودکانه زیستن ها خسته مان کرده است؛ اما نه دلخسته.
- پاهایم هنوز درد می کند.
- با کمی الکل آنها را به سرعت مالش بده و بعد در یک پتو بپیچ و مدتی گرم نگه شان دار. دیروز، صد بار گفتم : عسل! اینقدر به دنبال آن توپ دیوانه ی آواره ندو، و تو، آذری بد پیله، خندیدی و باز دویدی. بچش! طعم دو ساعت لا به لای بوته ها و شاخه ها در کنار رودخانه دویدن را بچش! عاقبت هم آن توپ مجنون ولگرد را به دست رودخانه ی بی خیال خروشان سپردی. چه حسرتی! چه حسرتی در دل انسان می ماند.
در باب آن زمستان های خوب، زمانی، باز، با تو سخن خواهم گفت: تا کمر در برف، در کوهپایه های پلنگ چال، کلاهک چال، آذغال چال، و همه ی چال های عالم ..... من اینجا از فصل سخن نمی گویم، از روز می گویم: شنبه یی که دوست ندارم ابتدای هفته باشد و بعد از جمعه یی آمده باشد که شادمانه دویدن ها و کودکانه زیستن ها خسته مان کرده است؛ اما نه دلخسته.
- پاهایم هنوز درد می کند.
- با کمی الکل آنها را به سرعت مالش بده و بعد در یک پتو بپیچ و مدتی گرم نگه شان دار. دیروز، صد بار گفتم : عسل! اینقدر به دنبال آن توپ دیوانه ی آواره ندو، و تو، آذری بد پیله، خندیدی و باز دویدی. بچش! طعم دو ساعت لا به لای بوته ها و شاخه ها در کنار رودخانه دویدن را بچش! عاقبت هم آن توپ مجنون ولگرد را به دست رودخانه ی بی خیال خروشان سپردی. چه حسرتی! چه حسرتی در دل انسان می ماند.