نام کتاب: یک عاشقانه آرام
این هفته، از یکشنبه ...
عاشق، روزها و شبهای هفته و ماه و سال را به حال خویش رها نمی کند. عاشق، شبیه نمی سازد. عاشق، دمادم، چیزی را نو می کند- چیزی، حتی، بسیار بسیار کوچک را - آن سنقر کلیایی را با این نقر کلیایی عوض کنیم. خوب است؟
- آقا! ببخشید! ما می خواهیم قالیچه یی را که ماه پیش از شما خریدیم با این یکی عوض کنیم. چیزی باید سر بدهیم؟
- عسل! برایت یک عاشقانه ی آرام ساخته ام: یک انشای ساده ی مدرسه یی. خسته نیستی که بشنوی؟
- خسته ام؛ اما چرا نمی شود یک عاشقانه ی آرام را وقت خستگی شنید؟
- نگفتم نمی شود. این هم اما می شود که انسان آنقدر خسته باشد که نخواهد، حتی، یک قطعه ی بسیار لطیف و خستگی زدای موسیقی را بشنود.
- بخوان گیله مرد! شاید که عاشقانه ی آرام را اصولا برای لحظه های دشوار خستگی می سازند؛ اما اگر، وقتی که می خوانی خوابم گرفت و خوابم برد، نمی رنجی؟
- چرا برنجم ؟ اما اگر بخوابی، فکر می کنی به یک خواب دور، خیلی دور می روی؟ - باز خل شدی؟ سنی از تو گذشته مرد! عروسک بازی را کنار بگذار!
- می ترسم می ترسم که خواب سفر ببینی، سفر به سرزمینی های دور دور را. فکرش را بکن! من، اینجا، کوبیده، بعد از روزها و روزها نوشتن، تو در جنگل هایی که هرگز ندیده یی

صفحه 63 از 173