- می خواهم نباشد. عشق، عکس یادگاری نیست. عشق، گرانبهاترین کالای مصرفی جهان است: یک کاسه آب خنک برای تشنه ی همیشه تشنه. غلبه ی نهایی بر عطش، مرگ اعتبار نهایی آب است. یک لقمه نان برای نفس گرسنگی، سیری، آغاز اندوه گندم است.
امروز، فردا. بازجویی ها همه خوبند: «من به این دستگیری و این بازجویی اعتراض دارم». سرکار! تخته را بیاور! اعتراض دارد. من به تخته شلاق هم اعتراض دارم. به شکنجه هم اعتراض دارم. به اعدام چطور؟ اعدام؟ زیباست. اوج معناست. سیب زمینی های برشته داغ داغ، زیر خاکستر، نمک، فلفل. نان گرم نرم. بچه جان! سیب زمینی برشته را با نان نمی خورند. گلوگیر است. گلپر. نان برای پنیر و پونه ی لب جوی. شتاب. شتاب.
آنوقتها، همه چیز داغ بود. همه چیز زیر خاکستر بود الا شعله. - برایمان سخت است که خودمان را با شرایط تازه تطبیق بدهیم.
در آب بودند، به خشکی افتادگی را نمی دانستند؛ یا در خشکی بودند، به آب افتادگی را بلد نبودند. چه فرق می کند؟ آنها متعلق به این حال و هوا نبودند.
- خوب است اعتراض کنیم. - به چه چیز؟ - به هر چیز. چه فرق می کند؟ ما گیاه اعتراضیم. - می شود؛ اما خطر آن است که با بدترین ها همصدا شویم. - از بیم همصدا شدن با بدترین ها که نمی توانیم بی صدا بمانیم. - به خاطر نفس اعتراض که نمی شود اعتراض کرد. |
- پس این بطالت روح را چه کنیم؟ «باطل اباطیل. هیچ چیز در زیر آسمان خدا تازه نیست». جامعه ابن داوود می گوید. کاش می رفتیم ساوالان. لااقل زنبوری داشتیم. نیشی. عسلی. تازه درخت سیب هم می کاشتیم. انگور. انگور. چقدر انگور؛
- می توانی آن یکنواختی زیبا را تحمل کنی؟ - گمان نمی کنم. - بن بست. - به گرانی روز افزون اعتراض کنیم.
امروز، فردا. بازجویی ها همه خوبند: «من به این دستگیری و این بازجویی اعتراض دارم». سرکار! تخته را بیاور! اعتراض دارد. من به تخته شلاق هم اعتراض دارم. به شکنجه هم اعتراض دارم. به اعدام چطور؟ اعدام؟ زیباست. اوج معناست. سیب زمینی های برشته داغ داغ، زیر خاکستر، نمک، فلفل. نان گرم نرم. بچه جان! سیب زمینی برشته را با نان نمی خورند. گلوگیر است. گلپر. نان برای پنیر و پونه ی لب جوی. شتاب. شتاب.
آنوقتها، همه چیز داغ بود. همه چیز زیر خاکستر بود الا شعله. - برایمان سخت است که خودمان را با شرایط تازه تطبیق بدهیم.
در آب بودند، به خشکی افتادگی را نمی دانستند؛ یا در خشکی بودند، به آب افتادگی را بلد نبودند. چه فرق می کند؟ آنها متعلق به این حال و هوا نبودند.
- خوب است اعتراض کنیم. - به چه چیز؟ - به هر چیز. چه فرق می کند؟ ما گیاه اعتراضیم. - می شود؛ اما خطر آن است که با بدترین ها همصدا شویم. - از بیم همصدا شدن با بدترین ها که نمی توانیم بی صدا بمانیم. - به خاطر نفس اعتراض که نمی شود اعتراض کرد. |
- پس این بطالت روح را چه کنیم؟ «باطل اباطیل. هیچ چیز در زیر آسمان خدا تازه نیست». جامعه ابن داوود می گوید. کاش می رفتیم ساوالان. لااقل زنبوری داشتیم. نیشی. عسلی. تازه درخت سیب هم می کاشتیم. انگور. انگور. چقدر انگور؛
- می توانی آن یکنواختی زیبا را تحمل کنی؟ - گمان نمی کنم. - بن بست. - به گرانی روز افزون اعتراض کنیم.