نام کتاب: یک عاشقانه آرام
روز که از «سکوت عاشقانه» می گفتی نشانم دادی که درد را یافته یی: تکرار و شباهت و ماندگی - درمان را اما نمی دانی. نگاه گن و بخواه همه چیز را آنگونه که هست ببینی ... گیله مرد! بیا یک بار دیگر، آستین هایت را بالا بزن شباهت را از شبها و روزهایمان بگیر! شاید باز باید به خاطرت بیاورم که انقلاب شد، که دیگر، در این روزها و شبها، دغدغه یی نیست. یک پای تو کمی کوتاه می ماند - برای آبد؛ اما این کوتاهی از بزرگی روح تو هیچ نمی کاهد، و از ایمان به نوسازی زندگی، و از شور ما برای آنکه شباهت را از زندگی بگیریم، خاطره را از عشق به کاری کن مرد ... کاری گن! |
راست می گفتند. بشقاب ها لب پر شد، پرده ها دو رنگ. کفش هایشان واکس نداشت، یا، دست کم، برق نمی زد. خوردگی، ساییدگی، پوست کن شدگی، غبار، روی همه چیز نشسته بود؛ غباری که با دستمال غبار روب نمی رفت. خود دستمال هم کدر شده بود. چرک مرد. عشق، آرام آرام در روند تبدیل بود؛ تبدیل شدن به محبت، صمیمیت، مهربانی، همدردی. عشق در روند تبدیل شدن به چیزی بود سرد، جامد، کوتاه، محدود، کهنه. عشق در جریان تبدیل بود، و هر تبدیلی عشق را باطل می کند.
چیزی حیرت انگیز در گوشه و کنار خانه شان می رویید: کاشی های دستشویی و حمام، اصلا جلا نداشت. گلدان ها را جرم گرفته بود. حاشیه ی شیشه های پنجره لک بود. آنها می دویدند. خسته، خستگی، روی فرش کهنه شان نشسته بود. اشیا و ابزارها جای معینی نداشتند و یا به جایی که داشتند عادت کرده بودند و جا انداخته بودند: دایره، مربع، مستطیل. قرارگاه اشیا و ابزارها از تهاجم روزگار، انگار، که بر کنار مانده بود. اشیا را که برمی داشتی، دورنگی خودنمایی می کرد؛ اما هیچ چیز به راستی، از تهاجم زمان بر کنار نمانده بود. تمام چیزهایی که نباید صدا می کردند، صدادار شده بودند: صندلی های راحتی. میز کوچک کار. در یخچال. درهای اتاق ها. روغن نخوردگی. پیچ های لق. جای انگشت ها اینجا و آنجا. |
- خب چرا پاک نمی کنیم؟
- می کنیم. نمی شود. نوع پاک کردن مان فرق کرده. کاهلانه. بدون قید. بدون اعتقاد به جلا. ضرورت جلا. چیزی در حال فرو رفتن بود. غروب. غرق شدن. عشق، نجات دادن غریقی

صفحه 55 از 173