نام کتاب: یک عاشقانه آرام
نمی شود که تو باشی و شعر هم باشد نمی شود که تو باشی، ترانه هم باشد نمی شود که تو باشی، گلدان یاس هم باشد نمی شود که تو باشی، بلور هم باشد نمی شود که شب هنگام
عطر نگاه تو باشد
محبوبه های شب» هم باشند. نمی شود که تو باشی، من عاشق تو نباشم نمی شود که تو باشی درست همینطور که هستی
و من، هزار بار خوبتر از این باشم
و باز، هزار بار، عاشق تو نباشم. نمی شود، می دانم نمی شود که بهار از تو سبزتر باشد ..
از گیله مرد ریز نقش برای عسل تفرجگاه عاشقانه زندان قزل قلعه - بند سه
فروردین 1355
وم
گیله مرد کوچک اندام می آید، کنار همسرش می نشیند، خجلت زده و گیلکی می گوید: من هنوز زنده ام، و باز زانو زده در برابر تو. آن گفت و گوی بلند را که می خواستی آغاز کنیم آماده ی آغاز کردنم – زانو زده در برابر تو.
- گیله مرد دلاور من! زندگی مان را نگاه کن! سخت آشفته است، قدری غمزده، و خالی از رنگ. انگار که آواره پیم اما در آوارگی، راه کوتاهی را می رویم و باز می گردیم. آوارگان بزرگی نیستیم. از آن خلوص که در ساوالان داشتیم، دیگر اثری نمانده است. نگاه کن! نگاه گن، و بخواه که همه چیز را آنگونه که هست ببینی! انگار وا داده پیم، و این خوب نیست ... تو همان

صفحه 54 از 173