- آرام تر بگوا می شنوم. فاصله، معیاری ست برای انتخاب ارتفاع صدا.
- از این گذشته، هیچ عصری نیست که عصر عاشقان صادق نباشد. فقط تعدادشان کم است، که همیشه ی خدا کم بوده است، و همین قلت عاشقانه زیستن است که به عشق، شکوهی تا این حد عظیم بخشیده است.
از این گذشته، تو اینک، از عشق انسان به انسان مکمل خویش سخن می گویی، حال آنکه صد گونه عشق، با استحکام، باقی ست و در خط گسترش.
و از همه ی اینها گذشته، این تویی که شاید روح را چند صباحی به دلائلی به خستگی و دل را به مردگی واسپرده یی؛ والا، پیش از حمله ی دوم مغولها، پیوسته از ملت عاشق، مردم عاشق، و سلطه ی ناگزیر عشق بر جهان می گفتی. نمی گفتی؟ |
- می گفتم، و می گویم؛ اما ای کاش معدودی از آنها که از عشق می گویند، دست کم معنای آن را بدانند، یا حسی از عشق را در قلب هایشان احساس کنند. با این وجود، گله ات را رد نمی کنم و منطقت را مردود نمی دانم. این که کودکان شیرخواره و تن پرستان بیکاره، پیوسته از عشق می گویند، گناه من و تو نیست. اصل، آن دفتری ست که تو داری، و شاید زنان دیگری نیز داشته باشند، که باید، گهگاه، در آنها چیزی نوشته شود .
در می زنند: زنگ، دو طرفه خراب است. تو از پنجره نگاه می کنی. - غریبه اند و بد هیبت. - باز کن، و اگر طول مدت تنهایی آزارت داد، تا بازگشت من به سبلان برو! - خبر تازه یی هست؟
- زیر پله، گمان می کنم باشد. مدتهاست. آن گفت و گوی طولانی، که می خواستی، بماند تا من باز گردم.
- مطمئنی که می برندت؟ | - بردن که می برند. فقط ممکن است ماندنم کوتاه باشد. اگر ممکن بود گهگاه، به دیدنم بیا! - می بینی که عشق، همچنان فرمان می راند و می ترساند؟
- از این گذشته، هیچ عصری نیست که عصر عاشقان صادق نباشد. فقط تعدادشان کم است، که همیشه ی خدا کم بوده است، و همین قلت عاشقانه زیستن است که به عشق، شکوهی تا این حد عظیم بخشیده است.
از این گذشته، تو اینک، از عشق انسان به انسان مکمل خویش سخن می گویی، حال آنکه صد گونه عشق، با استحکام، باقی ست و در خط گسترش.
و از همه ی اینها گذشته، این تویی که شاید روح را چند صباحی به دلائلی به خستگی و دل را به مردگی واسپرده یی؛ والا، پیش از حمله ی دوم مغولها، پیوسته از ملت عاشق، مردم عاشق، و سلطه ی ناگزیر عشق بر جهان می گفتی. نمی گفتی؟ |
- می گفتم، و می گویم؛ اما ای کاش معدودی از آنها که از عشق می گویند، دست کم معنای آن را بدانند، یا حسی از عشق را در قلب هایشان احساس کنند. با این وجود، گله ات را رد نمی کنم و منطقت را مردود نمی دانم. این که کودکان شیرخواره و تن پرستان بیکاره، پیوسته از عشق می گویند، گناه من و تو نیست. اصل، آن دفتری ست که تو داری، و شاید زنان دیگری نیز داشته باشند، که باید، گهگاه، در آنها چیزی نوشته شود .
در می زنند: زنگ، دو طرفه خراب است. تو از پنجره نگاه می کنی. - غریبه اند و بد هیبت. - باز کن، و اگر طول مدت تنهایی آزارت داد، تا بازگشت من به سبلان برو! - خبر تازه یی هست؟
- زیر پله، گمان می کنم باشد. مدتهاست. آن گفت و گوی طولانی، که می خواستی، بماند تا من باز گردم.
- مطمئنی که می برندت؟ | - بردن که می برند. فقط ممکن است ماندنم کوتاه باشد. اگر ممکن بود گهگاه، به دیدنم بیا! - می بینی که عشق، همچنان فرمان می راند و می ترساند؟