نام کتاب: یک عاشقانه آرام
به راستی، در جهان مهر از یاد برده ی ما مانده است، سخن می گویند، و بیشتر آنها می گویند که اصلا اهل ولایت عشق نیستند.
عاشق، کم است، سخن عاشقانه، فراوان.
محبوبی در کار نیست اما مطربان ولگرد، به آسانی، از خوبترین محبوبان خویش، و غیبت ایشان، فریادکشان و مویه کنان سخن می گویند.
عسل بانوی من! روزگاری ست - چه بد!- که دیگر کلام عاشقانه، دلیل عشق نیست و آواز عاشقانه خواندن، دلیل عاشق بودن.
خلوص، حالیا قصه یی ست فرسوده؛ و عشق را تنها - شاید - طبیبانی هرزه در دکان هایشان، به شنیع ترین شکل ممکن، تجربه کنند.
من و تو، عسل، زمانی به کشف عشق رسیده ییم که کودکان بی خیال بازیگوش هم، سرودهای عاشقانه را، یاد گرفته اند که عاشقانه زمزمه کنند - با چشمانی مملو از صداقت صوری عشق. آنها، حتی «غم عشق» را هم، عینا تقلید می کنند. عزیز من! غم عشق را. باور نمی کنی؟
در روزگار ما، کسانی را می بینی مغموم، پریشان، زلف آشفته، خوی کرده، بیکاره، سر در گریبان، با چشمان خمار، عین عین عاشقان قدیمی قصه ها - بی آنکه عطر عشق را یک بار، از دور هم استشمام کرده باشند.
عسل! نامه های عاشقانه ی پرشور نوشتن، از متداول ترین بازی های مبتذل عصر ماشده است؛ چرا که عشق را محک نمی توان زد، و هیچ معیاری در کار نیست. )
عشق، آنگاه که به واژه تبدیل شد، و به نگاه، و به آواز، و به نامه، و به اشک، و به شعر، و در بسته بندی های کاملا متشابه به مشتریان تشنه، عرضه شد، در هر بازار غیر مسقفی هم می توان آن را خرید و به معشوق، هدیه کرد؛ و همین عشق را تحقیر کرده است.
عزیز من! تولید انبوه، راه را، مدتهاست که بر نامکرر بودن عشق بسته است.
خوفناک است عسل! اما حتی به قلب هم آموخته اند که به تپیدن های عاشقانه تظاهر کند. خوفناک است عسل!

صفحه 49 از 173