نام کتاب: یک عاشقانه آرام
- و به حرف هایم گوش می دهی؟ - هیچ آهنگی را بیشتر از آن دوست ندارم. - پس فرصت بده بگوم تا تمام شود؛ آنوقت جواب بده! - اگر نخواهی که جواب بدهم، انوقت هم نخواهم داد.
- می خواهم؛ اما حال بشنو. گیله مرد! من دفتری دارم که تمام شعر گونه هایی را که برایم گفته یی، و حتی واژه ها و جمله های مهرمندانه ات را در آن نوشته ام و می نویسم. شاعر بزرگی نیستی. نیما، شاملو، سهراب و احمدرضا احمدی نیستی؛ اما در کلامت، شور یک عاشق شمالی هست - بود. حال، مدتهاست که در این دفتر، یک واژه ی عاشقانه هم ننوشته ام؛ چرا که نگفته یی تا بنویسم. به زبان تو، آیا آن قدح لبریز از شراب کلام شاعرانه ی عاشقانه، که می گفتی تا آخرین طلوع و آخرین غروب، لبریز لبریز خواهد ماند، حالی، شب در آغاز، خالی خالی شده است؟ زمانی، اگر شاعر بزرگی نبودی - که نیستی - لااقل برایم ترانه های دلنشین گیلکی می خواندی. دیگر، مدتهاست، که آنها را هم نمی خوانی. نه؟ چرا؟
اگر به این پرسشم آنطور که به دلم بنشیند و آن را به درد نیاورد، پاسخ بدهی، پرسش دیگری هم دارم؛ و شاید پرسشی نه، گفت و گویی طولانی.
سکوت.
- ... مدتها، مدتها در این باره اندیشیده ام، عسل، تا به اینجا رسیده ام که نادلخواه ترین نقطه ی ممکن است:|
از شباهت، بیزارم عسل! شباهت میان این آواز و آن آواز، این کلام عاشقانه و آن کلام، این نگاه و آن نگاه، دیروز و امروزه از شباهت، به تکرار می رسیم؛ از تکرار، به عادت؛ از عادت به بیهودگی؛ از بیهودگی به خستگی و نفرت.
چگونه پاسخی بیابم که به دلت بنشیند، حال آنکه خود، هنوز به چنین پاسخی نرسیده ام؟ اما عیب، شاید از من نباشد، از مرغان مقلد باشد: طوطیان قند پارسی ندیده ی شگر شکن شده. وای بر آن روزی که چیزی - حتی عشق - عادت مان شود. عادت، همه چیز را ویران می کند. از جمله عظمت دوست داشتن را، تفکر خلاق را، عاطفه ی جوشان را. مشکل من این است - این، شده است - که مدتهاست می بینم که از عشق بسیار بیش از آن مقدار ناچیزی که

صفحه 48 از 173