نام کتاب: یک عاشقانه آرام
یکی که نیامده رفت - یکی یکی آمدند و ماندند: یک پسر، یک دختر، که هنوز در سبد حصیری گیلکی راه می بردیمش. تو می پرسی: «جای عشق کجاست» و من می مانم.
- جای عشق، جای عشق کجاست گیله مرد کوچک اندام شکستی؟ نگاه کن که عجب جنجالی ست واقعا «نان، نیروی شگفت عشق را، مبادا مغلوب کند!». عشق کو؟ عطر آن شاخه های نرگس مرطوب کو؟
- پی عطر بی رنگ پراکنده در فضا می گردی؟ - پس می خواهی پی چه چیزی بگردم؟ شیشه ی خالی اش را که آنجا، بالای طاقچه ی خاطره می بینم؛ گل خشک شده اش را هم در گلدان خاطره؛ اما مگر قرار ما این نبود که عشق را خاطره نکنیم؟ مگر بر این نکته تفاهم نکردیم که خاطره، ویران کردن حال است. و ویران کردن حال، از میان بردن تنها بخش کاملا زنده و پر خون زندگی: عشق. مگر تو نمی گفتی؟ - و می گویم؛ هنوز و همیشه.
- درست است. امروز، بهتر از همیشه معنای حرفت را حس می کنم، و حس حرفت را: اگر دوست داشتن، به یک مجموعه خاطره ی مجرد تبدیل شود، دیگر این خاطرات، از جنس عشق و دوست داشتن نیستند؛ و از آنجا که انسان، محتاج دوست داشتن است و دوست داشته شدن، در این حال، علیرغم زیبایی خاطرات، انسان محتاج، به دوست داشتنی نو دوست داشتنی دیگر - نیازمند می شود، و پناه می برد. و این، عشق نخستین را ویران می کند، بی آنکه شبه عشق دوم بتواند قطره یی از خلوص را در خود داشته باشد، و عمیق باشد و با معنا باشد، و عطر و رنگ و شفافی و جلای عشق نخستین - یا تنها عشق - را داشته باشد. یک بار، یک بار و فقط یک بار می توان عاشق شد: عاشق زن، عاشق مرد، عاشق اندیشه، عاشق وطن، عاشق خدا، عاشق عشق .... یک بار، فقط یک بار بار دوم، دیگر خبری از جنس اصل نیست. شوق تصرف، جای عشق به انسان را می گیرد؛ خود نمایی جای عشق به وطن را، ریا جای عشق به خدا را .. یک بار، یک بار و فقط یک بار. در عشق، حرفه یی شدن ممکن نیست- مگر آنکه به بد کارترین ریاکار تن پرست بی اندیشه تبدیل شده باشیم. تو ... تمام این حرف ها را تو گفته یی
اما
- بله من گفته ام؛ اما آرام باش، آرام ... فاصله، ارتفاع صدا را

صفحه 44 از 173