- یادت هست پدر؟ شما گفتی «قدش از تو خیلی بلندتر است» و او گفت «من خودش را می خواهم نه قدش را» و من آنجا، لای گلها نشسته بودم و می لرزیدم و می شنیدم. وحشت آنکه نخواهیدش و برانیدش، دیوانه ام می کرد. چه لحظه هایی خدای من!
آذری سنگین بر گنده می نشیند، کمی پیش می خزد، هیمه ها را قدری جا به جا می کند تا شعله ها، باز، و زنده شوند، و به رقص جرقه ها خیره می شود.
- شوهرت، مرد بزرگی ست عسل؛ بزرگتر از آنچه به نظر می رسید، و می رسد. من می گویم: «مردان بزرگ، فقط سرداران تاریخ نیستند؛ یعنی سرداران، اغلب شان، اصلأ بزرگ نیستند. مردان بزرگ، فقط اهل علم و هنر نیستند. آدم های بی نام و نشانی را می شناسم که از تمام بزرگان جهان بزرگترند .... و این گیله مرد کوچک، شوهر خوب تو ... پدر نوه های نازنین من، یکی از همان هاست.
خجل می گویم: ممنونم پدر! برای بیست سال دیگر، نیروی ایستادن به من دادی؛ اما بگذار خالصانه قبول کنیم کوچکیم تا بتوانیم بزرگ شویم، عوض شویم، رشد کنیم و دیگری شویم. بزرگ، جایی برای تغییر کردن ندارد. وقتی مظروف، درست به اندازه ی ظرف بشود، دیگر چگونه تغییری در مظروف ممکن می شود جز ریختن بر زمین و تلف شدن؟
- عجب ناکسی هستی تو، گیله مرد کوچک
حافظه، برای عتیقه کردن عشق نیست، برای زنده نگه داشتن عشق است. اگر پرنده را به قفس بیندازی، مثل این است که پرنده را قاب گرفته باشی. و پرنده ی قاب گرفته، فقط تصور باطلی از پرنده است.
عشق، در قاب یادها، پرنده یی ست در قفس، منت آب و دانه بر سر او مگذار و امنیت و رفاه را به رخ او نکش.
عشق، طالب حضور است و پرواز، نه امنیت و قاب.
اینطور شد تا به انقلاب رسیدیم: به سر دویدن ها، از این خانه به آن خانه کوچ کردن ها، در انتهای رودبارک، در دل جنگل، گهگاه پنهان شدن؛ و باز به سر دویدن ها. بچه ها - بعد از آن
آذری سنگین بر گنده می نشیند، کمی پیش می خزد، هیمه ها را قدری جا به جا می کند تا شعله ها، باز، و زنده شوند، و به رقص جرقه ها خیره می شود.
- شوهرت، مرد بزرگی ست عسل؛ بزرگتر از آنچه به نظر می رسید، و می رسد. من می گویم: «مردان بزرگ، فقط سرداران تاریخ نیستند؛ یعنی سرداران، اغلب شان، اصلأ بزرگ نیستند. مردان بزرگ، فقط اهل علم و هنر نیستند. آدم های بی نام و نشانی را می شناسم که از تمام بزرگان جهان بزرگترند .... و این گیله مرد کوچک، شوهر خوب تو ... پدر نوه های نازنین من، یکی از همان هاست.
خجل می گویم: ممنونم پدر! برای بیست سال دیگر، نیروی ایستادن به من دادی؛ اما بگذار خالصانه قبول کنیم کوچکیم تا بتوانیم بزرگ شویم، عوض شویم، رشد کنیم و دیگری شویم. بزرگ، جایی برای تغییر کردن ندارد. وقتی مظروف، درست به اندازه ی ظرف بشود، دیگر چگونه تغییری در مظروف ممکن می شود جز ریختن بر زمین و تلف شدن؟
- عجب ناکسی هستی تو، گیله مرد کوچک
حافظه، برای عتیقه کردن عشق نیست، برای زنده نگه داشتن عشق است. اگر پرنده را به قفس بیندازی، مثل این است که پرنده را قاب گرفته باشی. و پرنده ی قاب گرفته، فقط تصور باطلی از پرنده است.
عشق، در قاب یادها، پرنده یی ست در قفس، منت آب و دانه بر سر او مگذار و امنیت و رفاه را به رخ او نکش.
عشق، طالب حضور است و پرواز، نه امنیت و قاب.
اینطور شد تا به انقلاب رسیدیم: به سر دویدن ها، از این خانه به آن خانه کوچ کردن ها، در انتهای رودبارک، در دل جنگل، گهگاه پنهان شدن؛ و باز به سر دویدن ها. بچه ها - بعد از آن