نام کتاب: یک عاشقانه آرام
عسل، بی آنکه نیم نگاهی به من بیندازد، محکم، دستش را دراز کرد و بسته را گرفت. - قبول می کنیم. خیلی هم ممنون. جایی می نویسم.
پویا، شادمانه به من گفت: این مرد، آقای مددی ست، که درباره اش با شما حرف زده بودم. حالا خودش آمده.
- دیگر که نمی گذارند بساط پهن کنم.
مددی گفت: غمی نیست. ما یک شاگرد برایتان می گیریم که به جای شما، کنار بساط بایستد. نصف - نصف ببرید.
- کتاب را شما می دهید، کار را هم شاگرد شما می کند. من این میان چکاره ام که نصف ببرم؟
پویا می گوید: شما باید کارتان را بکنید، کار خودتان را. به هر حال، جا عوض می کنیم. من که به شما گفتم: عاشقان، هرگز تنها نبوده اند.
عسل، آسوده می خندد: بیایید تو! چای بهاره ی لاهیجان داریم - گل گل. برایتان دم می کنم.
- وقت نداریم. بعدها، شاید. - دوست دارم رسید بدهم، بابت این بسته. | - بعدأ بدهید به آقای مددی. خداحافظ!
مددی می گوید: شاید بتوانم یک زیر پله برایتان جور کنم که راحت تر باشید. قدری پول می توانید جور کنید؟
- بله .. حتما ..
- بانوی خوب آذری من! عشق، آسان نیست، اما عاشقان هرگز تنها نبوده اند. زندگی مان، زیر پوتین های چند مأمور به زیبایی آس پیش می رود.
- و به گستردگی دریای خزر، آرام می بخشد.
بیا تا برکه های حقیر دغدغه را دریا کنیم ای دوست!

صفحه 34 از 173