نام کتاب: یک عاشقانه آرام
«فرصت»، از زمان سرچشمه می گیرد، و در عشق، لازمان جاری است - و معجزه در این است که هر جریانی به زمانی محتاج است إلا عشق.
بانو! خستگی، حق نیست که ما را به انکار حق بکشاند. |
عشق، مطلقأ چیزی اشرافی نیست تا بتوانی آن را به دلیل آنکه از رفاه برمی آید، محکوم کنی. عشق، فقط رشد روح می خواهد. این را باری به تو گفته ام .. .
- باری؟ صد بار لااقل ..... و به هر حال، نشد. هیچ چیز، آنطور که می خواستیم نشد.
- بله ... هیچ چیز، دیگر، تا مدتها، شبیه خودش نشد. یعنی بود؛ اما نمی گذاشتند بشود: کار، عشق، آرامش، آزادی ...
حکومت هایی که معنی دوست داشتن را نمی فهمند، نفرت انگیزند، و نفرت انگیزترین چیزی که خداوند خدا رخصت داد تا ابلیس به انسان هدیه کند حکومتی ست که عشق را نمی فهمد.
پیله کردند به جان زندگی مان. پیله کردند به آن لحظه های مبارکی که تدارکش را دیده بودیم. اول مهر، مرا صدا می کنند به مدرسه.
- به ما نوشته اند که شما دیگر حق تدریس ندارید. - از کجا نوشته اند؟ - از کجا می خواهید نوشته باشند؟
- من، نه سال است دبیر ادبیاتم. اگر این حق را، نوشته پید که ندارم، پس حق چه کاری را دارم؟
- حق مردن را. فقط. یا تعهد همکاری بده. برو مثل آدم زندگی کن - راحت و آسوده - یا بمیر!
- همکاری؟ خب حاضرم. تعهد همکاری با چه کسانی را باید بدهم؟ - تعهد همکاری با طرفداران قانون را، مشروطیت را، و نظام را ...|
- من تعهد عدم همکاری با اجانب، و دفاع از حق و حقوق مردم وطنم را می دهم. این خوب نیست؟

صفحه 20 از 173