نام کتاب: یک روز دیگر
بچه های شرمنده
رز سرش را از پشت توی سینک خم کرده بود و مادرم داشت با وسیله ای که به شیر آب وصل بود با ملایمت به موهایش آب می پاشید. معلوم بود برنامهای کاری همیشگی و طولانی خود را اجرا می کنند. آنها آنقدر بالش و حوله گذاشتند تا سر رز درست قرار گرفت و مادرم توانست دمت آزادش را میان موهای مرطوب رز حرکت بدهد.
مادرم گفت: «به اندازه ی کافی گرم هست، عزیزم؟
داوه ، ۵، بله، عزیزم. خوب است. رز چشمهایش را بسته میدانی، چارلی، مادرت از وقتی من خیلی جوان تر بودم موهایم را درست می کرده
مادرم گفت: درز، دل نو جوان است.ه
فقط همین قسمت جوان است.ه آنها خندیدند.
و وقتی به آرایشگاه می رفتم، فقط پزی را می خواستم. اگر پزی آنجا نبود، می رفتم و روز بعد برمی گشتم، آنها می گفتند: «شما کس دیگری را نمی خواهید؟ می گفتم: «به جز پزی هیچ کس نباید به من دست بزند.»
مادرم گفت: تو لطف داری، رز. اما دخترهای دیگر هم خوب بودند.»

صفحه 88 از 203