نام کتاب: یک روز دیگر
ومن چی؟» حالا به طرف من آمده دارد به صورتم میلی می زند. من چی من تو را به دنیا آورده ام ، - میلی! - حالت به هم می خورد؟ سه میلی! - حال تو به هم می خورد؟» سر میلیا- این را تو» - میلی!
وید به گفتی ؟ - ملی، میلی! - به این طوری است؟ تو این طوری در مورد من فکر می کنی؟
فریاد می زنم: انها نه! تمامش کناء
سرم را می پوشانم و خودم را عقب می کشم. از پله ها پاین میدوم و از گاراژ خارج می شوم. آنقدر بیرون می مانم تا مدتی از تاریکی می گذرد. وقتی عاقبت به خانه می آیم، در اتاق خواب او بسته است و فکر می کنم صدای گریه اش را می شنوم. به اتاقم می روم. سیگار ها هنوز آنجا هستند. یکی را روشن می کنم و خودم هم میزنم زیر گریه.
د

صفحه 87 از 203