دفعاتی که من از مادرم حمایت نکردم
او سیگارهای مرا پیدا کردم. آنها توی کشوی جوراب ها هستند. من چهارده سال دارم
فریاد می زنم: اینجا اتاق من أستاه
چارلیا در این مورد حرف زده بودیم به تو گفته بودم سیگار نکشیا این بدترین کاری است که می توانی بکنی؟ تو چه ات شده؟ . اتو ریاکاری
این کلمه را به زبان نیاوراه
اجرا نیاورم، مامان! تو همیشه می خواهی من در جمله ها از کلمات بزرگ استفاده کنم. این یک جمله است. تو سیگار می کشی. من نمی توانم. مادر من ریاکار استاه
همانطور که این ها را با فریاد می گویم راه می افتم. به نظر می رسد راه افتادنم به من نرو و اعتماد به نفس می دهد، انگار که او نمی تواند مرا بزند. این جریان بعد از آن است که او در آرایشگاهی کار گرفته و به جای لباس سفید پرستاری امن برای رفتن به سر کار لباس های زیبا و مد روز به تن می کند - مثل شلوار های تا زیر زانوی زنانه و بلوزهای فیروزه ای که حالا می پوشد. این لباس ها باعث می شوند هیکلٹی بیشتر به چشم بیاید. من از آنها بیزارم.
او یگارها را در مشت می گیرد و فریاد می زند: «دارم اینها را بر می دارم. و تو قرار نیست بیرون بروی، حضرت آقایان
با خشم به او نگاه می کنم: «برایم مهم نیست. و چرا تو باید این طوری لباس پوشی؟ تو حالم را به هم می زنیاه
او سیگارهای مرا پیدا کردم. آنها توی کشوی جوراب ها هستند. من چهارده سال دارم
فریاد می زنم: اینجا اتاق من أستاه
چارلیا در این مورد حرف زده بودیم به تو گفته بودم سیگار نکشیا این بدترین کاری است که می توانی بکنی؟ تو چه ات شده؟ . اتو ریاکاری
این کلمه را به زبان نیاوراه
اجرا نیاورم، مامان! تو همیشه می خواهی من در جمله ها از کلمات بزرگ استفاده کنم. این یک جمله است. تو سیگار می کشی. من نمی توانم. مادر من ریاکار استاه
همانطور که این ها را با فریاد می گویم راه می افتم. به نظر می رسد راه افتادنم به من نرو و اعتماد به نفس می دهد، انگار که او نمی تواند مرا بزند. این جریان بعد از آن است که او در آرایشگاهی کار گرفته و به جای لباس سفید پرستاری امن برای رفتن به سر کار لباس های زیبا و مد روز به تن می کند - مثل شلوار های تا زیر زانوی زنانه و بلوزهای فیروزه ای که حالا می پوشد. این لباس ها باعث می شوند هیکلٹی بیشتر به چشم بیاید. من از آنها بیزارم.
او یگارها را در مشت می گیرد و فریاد می زند: «دارم اینها را بر می دارم. و تو قرار نیست بیرون بروی، حضرت آقایان
با خشم به او نگاه می کنم: «برایم مهم نیست. و چرا تو باید این طوری لباس پوشی؟ تو حالم را به هم می زنیاه