نام کتاب: یک روز دیگر
بعدها فهمیدم أو از بیمارستان اخراج شده بود. بعدها فهمیدم بعضی از کارمندان احساس کرده بودند او، حالا که مجرد است، زبادی حواس دکترهای مرد را پرت می کند، بعدها فهمیدم مادرم با یکی از کارمندان ارشد برخورد داشته و از رفتار بی ادبانهی او شکایت کرده. پاداش او در مقابل دفاع از حقوق خودش این بود: «این وضع دیگر نمی تواند ادامه داشته باشد.
و میدانید موضوع غیر عادی چه بود؟ من به دلایلی، از اولین لحظه ای که به چشم او نگاه کردم همه ی اینها را فهمیدم. البته، نه با جزئیات. اما پریشانی، پریشانی است، و من آن حالت را می شناختم چون خودم هم همان طور بودم. از او به خاطر اینکه به اندازه ی من ضعیف بود بیزار شدم.
از اتومیل پیاده شدم و گفتم: امن بتنی نمی خواهم. می روم سر تمرین. وقتی داشتم از خیابان رد میشدم، خواهرم از پنجره فریاد زد:
می خواهی برای تو یک بستنی قیفی بخریم؟ و من فکر کردم، روبرتا تو خیلی احمقی، بتی آب می شود.

صفحه 85 از 203