دفعاتی که از مادرم حمایت نکردم
قبل از اینکه پدرم برود از پاپانوئل قطع امید کرده بودم، اما روبر تا فقط شش سال دارد و تمام مراسم را انجام می دهد: شیرینی گذاشتن، نوشتن یادداشت، فضولی کردن از پشت پنجره و اشاره کردن به یک ستاره و پرسیدن اینکه: و این یک گوزن شمالی است؟
اولین دسامبری است که تنها هستیم، مادرم می خواهد یک کار خاص بکند. یک بانی کامل بابانوئل پیدا می کند، کت قرمز، شلوار قرمز، چکمه، ریش مموعی. شب کریسمس به روبرتا می گوید ساعت نه ویم به رختخواب برود، و هر کاری می کند بکند ولی تا ساعت ده به اتاق نشیمن نزدیک نشود - که البته این یعنی روبر تا پنج دقیقه به ده از رختخواب بیرون باید و مثل یک شاهین گوش به زنگ باشد.
من چراغ قوه به دست، پشت سرش می روم. روی پله ها می نشینیم. ناگهان اتاق تاریک می شود و صدای خش خشی می شنویم. خواهرم نفسش را حس می کند. من چراغ قوه ام را روشن می کنم، روبر تا در گوشم جیغ می زند: نه، چیکاه و من چراغ قوه را خاموش می کنم، اما بعد، به خاطر سن و سالم، دوباره آن را روشن می کنم و مادرم را در بامی پاپانوئل با یک روبالشی گیر می اندازم. او برمی گردد و سعی می کند بغرد: «هوا هوا هوا کی آنجاست ؟» خواهرم سرش را می دزدد، اما چیزی باعث می شود من نور چراغ قوه را روی مادرم نگه دارم، در ست روی چهر هی رشوی او. در نتیجه او دست آزادش را سایبان چشم هایش می کند.
دوباره سعی می کند: اهوا هواه
قبل از اینکه پدرم برود از پاپانوئل قطع امید کرده بودم، اما روبر تا فقط شش سال دارد و تمام مراسم را انجام می دهد: شیرینی گذاشتن، نوشتن یادداشت، فضولی کردن از پشت پنجره و اشاره کردن به یک ستاره و پرسیدن اینکه: و این یک گوزن شمالی است؟
اولین دسامبری است که تنها هستیم، مادرم می خواهد یک کار خاص بکند. یک بانی کامل بابانوئل پیدا می کند، کت قرمز، شلوار قرمز، چکمه، ریش مموعی. شب کریسمس به روبرتا می گوید ساعت نه ویم به رختخواب برود، و هر کاری می کند بکند ولی تا ساعت ده به اتاق نشیمن نزدیک نشود - که البته این یعنی روبر تا پنج دقیقه به ده از رختخواب بیرون باید و مثل یک شاهین گوش به زنگ باشد.
من چراغ قوه به دست، پشت سرش می روم. روی پله ها می نشینیم. ناگهان اتاق تاریک می شود و صدای خش خشی می شنویم. خواهرم نفسش را حس می کند. من چراغ قوه ام را روشن می کنم، روبر تا در گوشم جیغ می زند: نه، چیکاه و من چراغ قوه را خاموش می کنم، اما بعد، به خاطر سن و سالم، دوباره آن را روشن می کنم و مادرم را در بامی پاپانوئل با یک روبالشی گیر می اندازم. او برمی گردد و سعی می کند بغرد: «هوا هوا هوا کی آنجاست ؟» خواهرم سرش را می دزدد، اما چیزی باعث می شود من نور چراغ قوه را روی مادرم نگه دارم، در ست روی چهر هی رشوی او. در نتیجه او دست آزادش را سایبان چشم هایش می کند.
دوباره سعی می کند: اهوا هواه