نام کتاب: یک روز دیگر
برگشت و رو به درخت ها کرد. گفت: «ابزار نظامی است. مال پیوست.ه
لوک گفت: «یا بیست بار بزرگ نمایی | برای دقیق دیدنه
دوربین را دستم داد، و من آن را به چشمم بردم. قاب شیشه گرم بود. آن را بالا و پایین بردم، رنگ های تار آسمان، بعد درختهای کاج و بعد پاهایم را دیدم
لوک گفت: «در جنگ از این دوربین ها برای شناسایی محل دشمن استفاده می کنند.
لئون گفت: «این دورین مال پدرم است.ة از شنیدن این کلمه بیزار بودم. دوربین را به آنها برگرداندم. التون سر تکان داد.
می بینمتانه
به راهم ادامه دادم، اما فکرم ناراحت بود. چون لئون به سرعت تمام به طرف درخت ها برگشته بود، می فهمید؟ بنابراین دور زدم و پشت حصار پنهان شدم. آنچه دیدم تا امروز آزارم میدهد.
آن دو تا حالا دیگر نه رو به درختها، بلکه رو به خانه ی ما به هم چسبیده بودند و دوربین را دست به دست می دادند. من خط نگاه آنها را تا پنجره ی اتاق خواب مادرم دنبال کردم. سایه ی او را دیدم که در عرض پنجره حرکت می کرد، دستهایش تا روی سرش بالا رفت و من بلافاصله فهمیدم: از سر کار به خانه آمده در اتاق خواب دارد باس عوض می کند. یخ کردم. چیزی به سرعت از گردن تا پاهایم جریان پیدا کرد.
لئون زمزمه کرد: داویی یی. آن بیوه را ببینه

صفحه 69 از 203