نام کتاب: یک روز دیگر
اینکه کار تمام شده، او درپوش مغناطیسی را برداشت. شیر آب را بسته دستهایش را با جلوی پیشبندش خشک کرد.
به طرف من برگشت و گفت: «خوب، گرسنهای؟
له اولین بار که کلمهی ابیوهه را شنیدم بعد از یک مسابقهی بیسبال کانون جنگ دیدگان آمریکا بود. مربی ها داشتند عقب یک استشین واگن برای هم توپ می انداختند، و یکی از پدرهای تیم دیگر اشتباهی چوب بیسبال مرا برداشت. من جلو دویدم و گفتم: واین مال من است.ه
او چوب بیسبال را کف دستش چرخاند و گفت: «مال توست؟۵ و آمان. آن را با دوچرخه ام آوردم.ه
می توانست در این مورد شک کند، چون یشتر بچه ها با پدرهایشان آمده بودند.
چوب بیسبال را به من داد و گفت: بسیار خوب. بعد از گرشدی چشم نگاه کرد و گفت: تو بچه ی آن زن بیوهای، درست است؟
من خاموشی به او نگاه کردم. بیو ه؟ این کلمه بغیرعادی به نظر میرسید و من دربارهی مادرم آنطور فکر نمی کردم. مردها از من می پرسیدند:
تو بچهی لن بنه تو هستی، درست است؟ و مطمئن نیستم کدام یکی یشتر ناراحتم می کرد، پسر این کلمهی تازه بودن، یا دیگر پر آن کلمه ی قبلی نبودن.
مرد پرسید: «خوب، حالا اوضاع مادرت چطور است؟ من شانه بالا انداختم: ووضعش خوب است.ه
او گفت: «آره؟ به گوشه و کنار زمین نگاهی انداخت، بعد دوباره به من نگاه کرد. «توی خانه کمک نمی خواهد؟»

صفحه 67 از 203