محسوب می شد، برای مردها یک فرصت بود و برای بچه ها یک آدم عجیب وغریب. در موردش که فکر کنید، می بینید واقعا انتخاب های زیادی وجود نداشته
با گذشت زمان متوجه شدم وقتی در سوپرمارکت محله چرخ دستی را هل میدهیم یا وقتی اولین سالی که آنها طلاق گرفته بودند، مادرم با آن لباس پرستاری سفید و جوراب و کفش سفید، من و خواهرم را جلوی مدرسه پیاده می کند، مردم به او طور دیگری نگاه می کنند. او همیشه از اتومبیل بیرون می آمد تا برای خداحافلی ما را ببوسد و من عملا متوجه نگاههای خرهی بقیهی مادرها می شدم. روبرتا و من موقع نزدیک شان به در مدرسه دستپاچه میشدیم، انگار به زور ما را آنجا پذیرفته بودند.
یک روز مادرم که به طرفم خم شده بود گفت: «یک بوس به مادرت بده.۵ این بار خودم را آهسته عقب کشیدم و گفتم: منکنه
چه کار نکنم؟ه وفقط... شانه هایم را جمع کردم و اخم کردم. فقط نکن.ه
نمی توانستم به او نگاه کنم، بنابراین به پاهایم نگاه کردم. او قبل از آنکه دوباره صاف بایستد لحظه ای به همان حالت ماند. صدای بالا کشیدن ینی اش را شنیدم. حس کردم به موهایم دست کشید
وقتی سرم را بلند کردم، اتومبیل دور شده بود.
و یک روز عصر در پارکنگ کلیا من و دوستم داشتیم برای هم توپ بیسبال می انداختیم و می گرفتیم که در راهبه در پشتی کلیسا را باز کردند. من و دوستم در جا خشک شدیم، فکر کردیم کار بدی
با گذشت زمان متوجه شدم وقتی در سوپرمارکت محله چرخ دستی را هل میدهیم یا وقتی اولین سالی که آنها طلاق گرفته بودند، مادرم با آن لباس پرستاری سفید و جوراب و کفش سفید، من و خواهرم را جلوی مدرسه پیاده می کند، مردم به او طور دیگری نگاه می کنند. او همیشه از اتومبیل بیرون می آمد تا برای خداحافلی ما را ببوسد و من عملا متوجه نگاههای خرهی بقیهی مادرها می شدم. روبرتا و من موقع نزدیک شان به در مدرسه دستپاچه میشدیم، انگار به زور ما را آنجا پذیرفته بودند.
یک روز مادرم که به طرفم خم شده بود گفت: «یک بوس به مادرت بده.۵ این بار خودم را آهسته عقب کشیدم و گفتم: منکنه
چه کار نکنم؟ه وفقط... شانه هایم را جمع کردم و اخم کردم. فقط نکن.ه
نمی توانستم به او نگاه کنم، بنابراین به پاهایم نگاه کردم. او قبل از آنکه دوباره صاف بایستد لحظه ای به همان حالت ماند. صدای بالا کشیدن ینی اش را شنیدم. حس کردم به موهایم دست کشید
وقتی سرم را بلند کردم، اتومبیل دور شده بود.
و یک روز عصر در پارکنگ کلیا من و دوستم داشتیم برای هم توپ بیسبال می انداختیم و می گرفتیم که در راهبه در پشتی کلیسا را باز کردند. من و دوستم در جا خشک شدیم، فکر کردیم کار بدی