خانواده ی چیک بعد از طلاق
تا مدتی بعد از جدایی پدر و مادرم سعی کردیم مثل قبل باشیم. اما همسایه ها نگذاشتند. شهرهای کوچک مثل مترونومند با کمترین تلنگر ضرباهنگ تغییر می کند، مردم نسبت به خواهرم و من مهربان تر شده بودند. در مطب دکتر آبنبات چوبی یشتری می گرفتیم و بستنی توی بستنی قیفی مان زیادتر شده بود. زنهای مسن تر، که در خیابان به ما برمیخوردند، شانه هایمان را فشار میدادند و با حالتی جدی می پرسیدند: «حال شما بچه ها چطور است که به نظر ما لحن سؤال کردن از بزرگترها بود. در مورد بچه ها این سؤال، با «چطوریده شروع میشد.
اما اگر نسبت به ما محبت یشتری نشان داده می شد، در مورد مادرم این طور نبود. آنوقتها طلاق رایج نبود. من یک بچه را هم نمیشناختم که چنین چیزی به سرش آمده باشد. جدا شدن، دست کم در جایی که ما زندگی می کردیم، آبروریزی بود و یکی از طرفین باید به خاطر آن سرزنش می شد.
سرزنش ها متوجه مادرم شد، یشتر به خاطر اینکه هنوز در دسترس بود. هیچ کس نمی دانست بین لن و پزی چه اتفاقی افتاده، اما لن رفته بود و پزی آنجا بود تا مورد قضاوت قرار بگیرد. اینکه پزی حاضر نبود ترحم بپذیرد یا سرش را روی شانه های آنها بگذارد و گریه کند به این وضعیت کمکی نمی کرد. و چیزی که وضع را بدتر می کرد این بود که او هنوز جوان و زیبا بود. پس این زن یک خطر
تا مدتی بعد از جدایی پدر و مادرم سعی کردیم مثل قبل باشیم. اما همسایه ها نگذاشتند. شهرهای کوچک مثل مترونومند با کمترین تلنگر ضرباهنگ تغییر می کند، مردم نسبت به خواهرم و من مهربان تر شده بودند. در مطب دکتر آبنبات چوبی یشتری می گرفتیم و بستنی توی بستنی قیفی مان زیادتر شده بود. زنهای مسن تر، که در خیابان به ما برمیخوردند، شانه هایمان را فشار میدادند و با حالتی جدی می پرسیدند: «حال شما بچه ها چطور است که به نظر ما لحن سؤال کردن از بزرگترها بود. در مورد بچه ها این سؤال، با «چطوریده شروع میشد.
اما اگر نسبت به ما محبت یشتری نشان داده می شد، در مورد مادرم این طور نبود. آنوقتها طلاق رایج نبود. من یک بچه را هم نمیشناختم که چنین چیزی به سرش آمده باشد. جدا شدن، دست کم در جایی که ما زندگی می کردیم، آبروریزی بود و یکی از طرفین باید به خاطر آن سرزنش می شد.
سرزنش ها متوجه مادرم شد، یشتر به خاطر اینکه هنوز در دسترس بود. هیچ کس نمی دانست بین لن و پزی چه اتفاقی افتاده، اما لن رفته بود و پزی آنجا بود تا مورد قضاوت قرار بگیرد. اینکه پزی حاضر نبود ترحم بپذیرد یا سرش را روی شانه های آنها بگذارد و گریه کند به این وضعیت کمکی نمی کرد. و چیزی که وضع را بدتر می کرد این بود که او هنوز جوان و زیبا بود. پس این زن یک خطر