غذا خوردن با هم
نمی دانم در آن آشپزخانه چقدر وقت گذشت - هنوز حس می کردم گیج و منگ هستم، مثل وقتی که سر آدم به صندوق عقب یک اتومبیل کو یاده شود ... اما در یک لحظه، شاید وقتی مادرم گفت: «بخوره کاملا به فکر حضور در آنجا تسلیم شدم. کاری را که مادرم به من گفته بود انجام دادم.
با چنگال تخم مرغ را برداشتم و در دهانم گذاشتم.
زبانم عملا جان گرفت، دو روز بود غذا نخورده بودم، غذا را مثل یک زندانی در دهانم خالی کردم. جویدن ذهنم را از غیرممکن بودن : موقعیت دور می کرده و می توانم صادق باشم؟ غذا همان اندازه که
خوشمزه بود آشنا هم بود. نمی دانم غذایی که مادر برای آدم درست می کند چه خاصیتی دارد، به خصوص وقتی چیزی است که هر کسی می تواند درست کند - پنکیک، میت لوف، سالاد تن - اما به طور مشخص طعم خاطره ای را با خود دارد. مادرم عادت داشت در نیمرو شوید بریزد - من به آنها می گفتم: چیزهای کرچولوه - و آنها دوباره اینجا بودند.
بنابراین، داشتم صبحانه ای از زمان گذشته را پشت میزی از زمان گذشته با مادری از زمان گذشته میخوردم.
او گفت: و آهسته تر بخور، خودت را مریض نکن. این هم از زمان گذشته بود.
نمی دانم در آن آشپزخانه چقدر وقت گذشت - هنوز حس می کردم گیج و منگ هستم، مثل وقتی که سر آدم به صندوق عقب یک اتومبیل کو یاده شود ... اما در یک لحظه، شاید وقتی مادرم گفت: «بخوره کاملا به فکر حضور در آنجا تسلیم شدم. کاری را که مادرم به من گفته بود انجام دادم.
با چنگال تخم مرغ را برداشتم و در دهانم گذاشتم.
زبانم عملا جان گرفت، دو روز بود غذا نخورده بودم، غذا را مثل یک زندانی در دهانم خالی کردم. جویدن ذهنم را از غیرممکن بودن : موقعیت دور می کرده و می توانم صادق باشم؟ غذا همان اندازه که
خوشمزه بود آشنا هم بود. نمی دانم غذایی که مادر برای آدم درست می کند چه خاصیتی دارد، به خصوص وقتی چیزی است که هر کسی می تواند درست کند - پنکیک، میت لوف، سالاد تن - اما به طور مشخص طعم خاطره ای را با خود دارد. مادرم عادت داشت در نیمرو شوید بریزد - من به آنها می گفتم: چیزهای کرچولوه - و آنها دوباره اینجا بودند.
بنابراین، داشتم صبحانه ای از زمان گذشته را پشت میزی از زمان گذشته با مادری از زمان گذشته میخوردم.
او گفت: و آهسته تر بخور، خودت را مریض نکن. این هم از زمان گذشته بود.