نام کتاب: یک روز دیگر
عاقبت زمزمه کردم: ومامان. این غیرممکن است.ه
تخم مرغها را با کاردک از ماهیتابه برداشت و آنها را در بشقاب من تکه تکه کرد. موقع کار با کاردک دست های او را که رگهای برجسته داشت تماشا کردم.
گفت: «بخوره

صفحه 56 از 203