این خیلی زیاد استاه خواهرم می گوید: ومامان.
تنها چیزی که می گویم، پزی، این است که وقتی از تو خواهش کنم این کار را انجام بدهی، بتوانی آن را انجام بدهی، فقط همین. میلیونها بار به تو گفته ام چرا مزه اش درست نیست. اگر درست نیست. درست نیست. می خواهی دروغ بگویم تا تو را خوشحال کنم؟
خواهرم می گوید: امامان.» او دارد چنگالش را تکان می دهد.
مادرم نفس نفس زنان چنگال خواهرم را پایین می آورد، می گوید: واخخخخ. تمامش کن، روبرتا. میدانی چیست، لن دفعه ی بعد خودت درست کن. تو هم با این غذاهای ایتالیایی ات. چارلی، بخوره
پدرم پوزخند میزند و سرش را تکان میدهد. غرولند کنان می گوید: همان داستان همیشگیه دارم نگاهش می کنم. او مرا می بیند. به سرعت غذا را با چنگال توی دهانم می گذارم. او با چانه اش اشاره می کند.
پدرم می گوید: «نظر تو دربارهی این زیتی که مادرت درست کرده چیست؟
می جوم. قورت می دهم. به او نگاه می کنم. به مادرم نگاه می کنم. مادرم از عصبانیت شانه هایش را بالا می اندازد. حالا هردوی آنها منتظرنده
به پدرم نگاه می کنم، زیر لب می گویم: «خوب نیست.؟ او میغرد و به مادرم نگاهی می اندازد. می گوید: «حتی بچه هم می فهمد.
تنها چیزی که می گویم، پزی، این است که وقتی از تو خواهش کنم این کار را انجام بدهی، بتوانی آن را انجام بدهی، فقط همین. میلیونها بار به تو گفته ام چرا مزه اش درست نیست. اگر درست نیست. درست نیست. می خواهی دروغ بگویم تا تو را خوشحال کنم؟
خواهرم می گوید: امامان.» او دارد چنگالش را تکان می دهد.
مادرم نفس نفس زنان چنگال خواهرم را پایین می آورد، می گوید: واخخخخ. تمامش کن، روبرتا. میدانی چیست، لن دفعه ی بعد خودت درست کن. تو هم با این غذاهای ایتالیایی ات. چارلی، بخوره
پدرم پوزخند میزند و سرش را تکان میدهد. غرولند کنان می گوید: همان داستان همیشگیه دارم نگاهش می کنم. او مرا می بیند. به سرعت غذا را با چنگال توی دهانم می گذارم. او با چانه اش اشاره می کند.
پدرم می گوید: «نظر تو دربارهی این زیتی که مادرت درست کرده چیست؟
می جوم. قورت می دهم. به او نگاه می کنم. به مادرم نگاه می کنم. مادرم از عصبانیت شانه هایش را بالا می اندازد. حالا هردوی آنها منتظرنده
به پدرم نگاه می کنم، زیر لب می گویم: «خوب نیست.؟ او میغرد و به مادرم نگاهی می اندازد. می گوید: «حتی بچه هم می فهمد.