برسد. این بهترین شکلی است که می توانم آن را توضیح بدهم. می دانستم غیر ممکن است، اما نمی خواستم به پایان برسد.
زمزمه کردم: ومامان؟
این کلمه را مدت ها بود به زبان نیاورده بودم. وقتی مرگ مادرتان را از شما می گیرد، این کلمه را برای ابد از شما می دزدد.
ممامان؟
این در واقع فقط بک صداست، زمزمهای که لبهای باز در آن مداخله کرده اند. اما میلیونها کلمه روی زمین وجود دارد، و حتی یکی از آنها مثل این کلمه از دهان شما بیرون نمی آید.
و مامان؟ او بازوی مرا به نرمی با لیف تمیز کرده آه کشید و گفت: «چارلی، تو توی دردسر افتاده ایه
زمزمه کردم: ومامان؟
این کلمه را مدت ها بود به زبان نیاورده بودم. وقتی مرگ مادرتان را از شما می گیرد، این کلمه را برای ابد از شما می دزدد.
ممامان؟
این در واقع فقط بک صداست، زمزمهای که لبهای باز در آن مداخله کرده اند. اما میلیونها کلمه روی زمین وجود دارد، و حتی یکی از آنها مثل این کلمه از دهان شما بیرون نمی آید.
و مامان؟ او بازوی مرا به نرمی با لیف تمیز کرده آه کشید و گفت: «چارلی، تو توی دردسر افتاده ایه