نام کتاب: یک روز دیگر
تخم مرغ آب پز در داخلش بود - دستور غذایی که در جایی خوانده بود، شاید در یکی از آن مجله هایی که با خودش آورده بود به سر میز نشسته بودیم نگاه من و خواهرم فقط روی کاری بود که کرده بودیم.
مادرم گفت: می دانید، این میز را به کلی از بین برده اید.» ما زیر لب گفتیم: «بخشیده و ممکن بود با آن چاقوها دستهایتان را ببرید.ه
ما آنجا نشستیم، مرزنش شده، با رهایی که تا حد لازم برای تنید پایین انداخته بودیم. اما هردو داشتیم به یک چیز فکر می کردیم. فقط خواهرم آن را به زبان آورد.
می شود تمامش کنیم، که حداقل اسم هایمان را بدون غلط دیکتهای نوشته باشیم؟
من که از شجاعت او تعجب کرده بودم یک لحظه نفسم را حبس کردم. مادرم نگاهی خیره و تیز مثل خنجر به او انداخت. بعد از خنده منفجر شد. و خواهرم از خنده منفجر شد. و من یک لقمه ی بزرگ میت لوف را تف کردم. اما هرگز نوشتن اسمها را تمام نکردیم. آنها برای همیشه به صورت چار و روبر باقی ماندند. البته، پدرم که برگشت از کوره در رفت. اما فکر می کنم با گذشت سالها، مدتها بعد از آنکه ما پیرویل بیچ را ترک کردیم، مادرم کم کم از اینکه ما چیزی را به یادگار گذاشته بودیم احساس رضایت کرده، اگرچه چند حرف کم داشتیم،
هو حالا من پشت همان میز آشپزخانه ی قدیمی نشسته بودم، و آن نوشته ها را می دیدم، و بعد مادرم - یا روح او، یا هرچیزی که بود با بطری مادهی ضدعفونی کننده و یک لیف از اتاق دیگر آمد. او را تماشا

صفحه 48 از 203