نام کتاب: یک روز دیگر
برخورد در داخل خانه
میز آشپزخانه ی ما گرد بود و از چوب بلوط. به دبستان که می رفتیم یک روز عمر من و خواهرم اسم هایمان را با چاقوهای استیک روی آن کندیم. هنوز تمام نکرده بودیم که صدای باز شدن در را شنیدیم - مادر مان از سر کار برگشته بود . بنابراین چاقوهای استیک را توی کشو انداختیم. خواهرم بزرگ ترین چیزی را که پیدا کرد برداشت، یک ظرف آب سیب نیم گالنی، و آن را تالابی زمین انداخت. مادرم که وارد شد، لباس پرستاری به تن و دستها پر از مجله، ظاهرا ما زیادی سریع گفتیم: اسلام، مامانه، چون او فورة مشکوک شد. حالت شما بچه ها چه کار کردید؟» را می توانید همان موقع در چهره ی مادرتان تشخیص بدهید. شاید علتش این بود که ما ساعت پنج ونیم عصر بانیم
گالن آب سیب در وسط، پشت میزی نشسته بودیم که قرار نبود در آن ساعت کسی پشت آن نشسته باشد.
به هر حال، او بدون اینکه مجله هایش را زمین بگذارد، آهسته آب میوه را کنار زد و چار و روبر را دید تا جایی که ما فهمیدیم - با صدای بلند و به ستوه آمده چیزی شبیه ماه ه ه هه گفت، بعد فریاد زدن
عالی است، واقعا عالی استاد و من در ذهن کودکانه ام، فکر کردم شاید وضع آنقدرها هم بد نباشد. عالی یعنی عالی، درست است؟
آن روزها پدرم مسافرت بود، و مادرم تهدید کرد وقتی او برگردد چقدر عصبانی میشود. اما آن شب وقتی ما برای شام که میت لوف با

صفحه 47 از 203