نام کتاب: یک روز دیگر
شانه هایش ضرب می گرفت و می خواند و این می تواند آغاز ماجرایی بزرگ باشد، و البته، پدرم حتی سرش را بلند نمی کرد. بعد مادرم به سراغ من می آمد و همان طور که داشت ترانه را می خواند و انمود می کرد دارد با چوبهای طبل روی سینه ام ضرب می گیرد.
داری توی بیست و یک شام می خوری و مراقب رژیست همتی شارلود، روده را رد می کنی. انجیر را برمی داره بعد یکه....و از این انس حسان بی بی ابر دختر و پسری برون می بنده و این می تواند آغاز ماجرایی بزرگ باشد
من میخواستم بخندم - به خصوص وقتی می گفت «انجیره - اما از آنجا که پدرم همراهی نمی کرد، خندیدن مثل خیانت کردن بود. بعد مادرم شروع می کرد به غلغلک دادنم و دیگر نمی توانستم جلوی خودم را بگیرم.
می گفت: «این می تواند شروع ماجرایی بزرگ باشد، پسر بزرگ، پسر بزرگ، پسر بزرگ، پربزرگ، پیربزرگ.
مادرم عادت داشت هر شب آن آهنگ را بگذارد. اما وقتی پدرم رفت، دیگر این کار را نکرد. آلبوم بابی دارین روی تاقچه ماند. گرامافون خاک گرفت. اول فکر کردم سلیقه اش در موسیقی تغییر کرده، چیزی که برای ما بچه ها اتفاق می افتاد. یک موقع فکر می کردیم جانی ری خواننده ی خوبی است
، اما بعدا فکر می کردیم جین وینسنت خیلی بهتر است. بعدها، متوجه شدم او نمی خواست یادش بیاید آن «ماجرای بزرگه چه عاقبت بدی داشته،

صفحه 46 از 203