بچه های دیگر جیغ می کشند: «چارلی رایین آنها دارند. می خندند. من به شدت مرخ شده ام. می خواهم غیب شوم، أما وسط رژه کجا می توان رفت؟
وقتی به حیاط مدرسه می رسیم، جایی که پدرها و مادرها با دوربین ها منتظر هستند، من یک مشت پارچه ی کهنه و ریزه های کاغذ توالت خیس و آویزانم. اول من مادرم را می بینم. وقتی او متوجه من می شود دستی را به طرف دهانش می برد. من می زنم زیر گریه.
فریاد می کنم: تو زندگی ام را نابود کر دیا
وقتی به حیاط مدرسه می رسیم، جایی که پدرها و مادرها با دوربین ها منتظر هستند، من یک مشت پارچه ی کهنه و ریزه های کاغذ توالت خیس و آویزانم. اول من مادرم را می بینم. وقتی او متوجه من می شود دستی را به طرف دهانش می برد. من می زنم زیر گریه.
فریاد می کنم: تو زندگی ام را نابود کر دیا