مادر چطور با پدر آشنا شد
مادرم همیشه برای من یادداشت مینوشت. هر وقت مرا به جایی می رساند آنها را یواشکی به من می داد. هرگز این کار را درک نکردم، چون هر چه را می خواست بگوید می توانست همان موقع بگوید و نه کاغذ هدر دهد و نه طعم مزخرف چسب پاکت را بچشد.
فکر می کنم اولین یادداشت به اولین روز مهد کودک من در ۱۹۵۴ بر می گردد. چند سال داشتم؟ پنج سال؟ حیاط مدرسه پر از بچه هایی بود که جیغ می کشیدند و این طرف و آن طرف می دویدند. ما که رسیدیم، در حالی که من دست مادرم را گرفته بودم، زنی با کلاه برهی سیاه داشت جلوی معلمها صف های شاگردان را منغلم می کرد. دیدم مادرهای دیگر بچه هایشان را می بوسند و می روند. احتمالا شروع کرده بودم به گریه کردن
مادرم پرسید: «چی شده؟» نرو. بیرون که بیایی من اینجا هستم. انه.
مشکلی نیست. من اینجا خواهم بود.» و اگر نتوانم تو را پیدا کنم چی؟»
پیدا می کنی. و اگر تو را گم کردم چی؟
مادرم همیشه برای من یادداشت مینوشت. هر وقت مرا به جایی می رساند آنها را یواشکی به من می داد. هرگز این کار را درک نکردم، چون هر چه را می خواست بگوید می توانست همان موقع بگوید و نه کاغذ هدر دهد و نه طعم مزخرف چسب پاکت را بچشد.
فکر می کنم اولین یادداشت به اولین روز مهد کودک من در ۱۹۵۴ بر می گردد. چند سال داشتم؟ پنج سال؟ حیاط مدرسه پر از بچه هایی بود که جیغ می کشیدند و این طرف و آن طرف می دویدند. ما که رسیدیم، در حالی که من دست مادرم را گرفته بودم، زنی با کلاه برهی سیاه داشت جلوی معلمها صف های شاگردان را منغلم می کرد. دیدم مادرهای دیگر بچه هایشان را می بوسند و می روند. احتمالا شروع کرده بودم به گریه کردن
مادرم پرسید: «چی شده؟» نرو. بیرون که بیایی من اینجا هستم. انه.
مشکلی نیست. من اینجا خواهم بود.» و اگر نتوانم تو را پیدا کنم چی؟»
پیدا می کنی. و اگر تو را گم کردم چی؟