دونات صبحهای شنبه که در آنها ضمن نوشیدن قهوه و خوردن کلوچه از خبرهای هفته مطلع می شدند. اگرچه او هرگز کاملا با کاترین بنه تو آشتی نکرد، آنها اختلافاتشان را کنار گذاشتند و اغلب با هم حرف می زدند..
دوران فروشندگی او به پایان رسیده بود، اما چیک تا وقتی مرد به صورت نیمه وقت در دفتر محلی پارکها و نوسازی کار می کرد و در آنجا برای مسابقاتی که برگزار می ش د قانونی داشت: همه می توانند بازی کناد.
ظاهرة او یک هفته قبل از آنکه سکته کند احساس کرده بود فرصت کمی برایش باقی مانده. به اطرافیانش گفته بود: «مرا به خاطر این روزها به یاد بیاورید، نه دوران گذشته.
او در قطعه ای نزدیک مادرش به خاک سپرده شد.
چون در این ماجرا یک روح نقش داشته، شاید شما آن را داستان ارواح بنامید. اما کدام خانواده خودش داستان ارواح نیست و ما با تعریف کردن سرگذشت کسانی که از دست داده ایم نمی گذاریم آنها را واقعا از دست بدهیم.
با آنکه دیگر چیک بته تو مرده، داستانش در دیگران جریان دارد. این داستان در من جریان دارد. من فکر نمی کنم او دیوانه بوده. فکر می کنم او واقعا توانسته یک روز دیگر با مادرش باشد. و گذراندن یک روز با کسی که دوستش دارید می تواند همه چیز را عوض کند.
می دانم. من هم چنین روزی را داشته ام، روی نیمکتهای یک زمین کوچک مسابقه یک روز برای شنیدن، برای دوست داشتنی برای عذرخواهی، برای بخشش و برای سالها بعد تصمیم گرفتن در
دوران فروشندگی او به پایان رسیده بود، اما چیک تا وقتی مرد به صورت نیمه وقت در دفتر محلی پارکها و نوسازی کار می کرد و در آنجا برای مسابقاتی که برگزار می ش د قانونی داشت: همه می توانند بازی کناد.
ظاهرة او یک هفته قبل از آنکه سکته کند احساس کرده بود فرصت کمی برایش باقی مانده. به اطرافیانش گفته بود: «مرا به خاطر این روزها به یاد بیاورید، نه دوران گذشته.
او در قطعه ای نزدیک مادرش به خاک سپرده شد.
چون در این ماجرا یک روح نقش داشته، شاید شما آن را داستان ارواح بنامید. اما کدام خانواده خودش داستان ارواح نیست و ما با تعریف کردن سرگذشت کسانی که از دست داده ایم نمی گذاریم آنها را واقعا از دست بدهیم.
با آنکه دیگر چیک بته تو مرده، داستانش در دیگران جریان دارد. این داستان در من جریان دارد. من فکر نمی کنم او دیوانه بوده. فکر می کنم او واقعا توانسته یک روز دیگر با مادرش باشد. و گذراندن یک روز با کسی که دوستش دارید می تواند همه چیز را عوض کند.
می دانم. من هم چنین روزی را داشته ام، روی نیمکتهای یک زمین کوچک مسابقه یک روز برای شنیدن، برای دوست داشتنی برای عذرخواهی، برای بخشش و برای سالها بعد تصمیم گرفتن در