مادر چیک
پدرم یک بار به من گفت: اتو می توانی پسر مامان باشی یا پیر بابا. اما نمی توانی پسر هر دو باشی
در نتیجه من پسر بابا شدم. راه رفتن او را تقلید می کردم. خند.هی بم و گرفتی ناشی از سیگاری بودنش را تقلید می کردم. با خودم یک دستکش بیسبال داشتم، چون او عاشق بیسبال بود، و هر توپ بیسبالی را که برایم پرت می کرد می گرفتم، حتی آنهایی را که چنان باعث سوزش دستهایم می شد. که فکر می کردم باید فریاد بکشم
وقتی مدرسه تعطیل می شد، به مغازهی لیکورفروشی او در خیابان کرفت میدویدم و تا موقع ناهار آنجا می ماندم. با جعبه های خالی توی انبار بازی می کردم، منتظر او می شدم تا کارش را تمام کند. با یوک آبی آسمانی او به خانه می رفتیم، و گاهی در مسیر اتومبیل رو می نشستیم و او سیگار چسترفلدش را می کشید و به اخبار رادیو گوش میداد.
خواهر کوچکتری به نام روبرتا داشتم که آن موقع ها تقریبا همه جا کنش های بالای صورتی میپوشید. وقتی در رستوران محلی غذا میخوردیم، مادرم ناگهان او را کشان کشان به طرف دستشویی
بانوانه می برد - کنش های صورتی او روی زمین مسر میخورد - درحالی که پدرم مرا به قسمت و آقایان می برد. در ذهن جوانم تصور می کردم زندگی باید اینطور باشد: من با پدر، خواهرم با مادر. بانوان». و آقایان». مال مامان, مال بایا۔
پدرم یک بار به من گفت: اتو می توانی پسر مامان باشی یا پیر بابا. اما نمی توانی پسر هر دو باشی
در نتیجه من پسر بابا شدم. راه رفتن او را تقلید می کردم. خند.هی بم و گرفتی ناشی از سیگاری بودنش را تقلید می کردم. با خودم یک دستکش بیسبال داشتم، چون او عاشق بیسبال بود، و هر توپ بیسبالی را که برایم پرت می کرد می گرفتم، حتی آنهایی را که چنان باعث سوزش دستهایم می شد. که فکر می کردم باید فریاد بکشم
وقتی مدرسه تعطیل می شد، به مغازهی لیکورفروشی او در خیابان کرفت میدویدم و تا موقع ناهار آنجا می ماندم. با جعبه های خالی توی انبار بازی می کردم، منتظر او می شدم تا کارش را تمام کند. با یوک آبی آسمانی او به خانه می رفتیم، و گاهی در مسیر اتومبیل رو می نشستیم و او سیگار چسترفلدش را می کشید و به اخبار رادیو گوش میداد.
خواهر کوچکتری به نام روبرتا داشتم که آن موقع ها تقریبا همه جا کنش های بالای صورتی میپوشید. وقتی در رستوران محلی غذا میخوردیم، مادرم ناگهان او را کشان کشان به طرف دستشویی
بانوانه می برد - کنش های صورتی او روی زمین مسر میخورد - درحالی که پدرم مرا به قسمت و آقایان می برد. در ذهن جوانم تصور می کردم زندگی باید اینطور باشد: من با پدر، خواهرم با مادر. بانوان». و آقایان». مال مامان, مال بایا۔