در دست و پایم لرزشی حس کردم. و حالا می خواهم تو را حرکت بدهیم.» میخواستم مادرم را برگردانم.
چارلز، منظورمان را می فهمی؟ زیر لب گفتم: «ما با مادره بوسه ی نرمی را روی پیشانی ام حس کردم. از جمله ام را تصحیح کرد: «مادرم و منه و رفت.
@ محکم پلک زدم. آسمان را دیدم، ستاره ها را دیدم. بعد ستاره ها شروع کردند به افتادن. هرچه نزدیک تر می شدند بزرگتر می شدند و گرد و سفید، مثل توپهای بیسبال، من به طور غریزی کف دست هایم را باز کردم، انگار بخواهم همه ی آنها را با دستکم بگیرم.
صبر کن. دستهایش را ببینه صدا ملایم تر شده
چارلز؟ | باز هم ملایم تر
چارلز..؟ هی، رفین، آفرین به تو. برگشتی پیش ما... هیا رفقااه
نور چراغ قوه اش را به سوی دو مأمور پلیس دیگر تکان داد. جوان بود، درست همانطور که فکر کرده بودم.
چارلز، منظورمان را می فهمی؟ زیر لب گفتم: «ما با مادره بوسه ی نرمی را روی پیشانی ام حس کردم. از جمله ام را تصحیح کرد: «مادرم و منه و رفت.
@ محکم پلک زدم. آسمان را دیدم، ستاره ها را دیدم. بعد ستاره ها شروع کردند به افتادن. هرچه نزدیک تر می شدند بزرگتر می شدند و گرد و سفید، مثل توپهای بیسبال، من به طور غریزی کف دست هایم را باز کردم، انگار بخواهم همه ی آنها را با دستکم بگیرم.
صبر کن. دستهایش را ببینه صدا ملایم تر شده
چارلز؟ | باز هم ملایم تر
چارلز..؟ هی، رفین، آفرین به تو. برگشتی پیش ما... هیا رفقااه
نور چراغ قوه اش را به سوی دو مأمور پلیس دیگر تکان داد. جوان بود، درست همانطور که فکر کرده بودم.