رو به من کرد.
چارلی، تو خانواده داری. خوب یا بد. تو خانواده داری. نمی توانی به آنها دروغ بگویی. نمی توانی در آن واحد دو خانواده داشته باشی و آنها را با هم جابه جا کنی.
ماندن با خانوادهات است که آن را به خانواده تبدیل می کند.) مادرم آه کشید.
در نتیجه تصمیمم را گرفتم.»
سعی کردم این لحظه ی هولناک را مجسم کنم. توی اتومبیل، بعد از نیمه شب، با شیشه های بالا کشیده – از بیرون، دو هیکل بی صدا درحال فریاد کشیدن. سعی کردم مجسم کنم چطور خانواده ی ما در یک خانه می خوابید و خانواده ی دیگر در خانه ای دیگر، و در هر دو خانه لباس های پدرم توی گنجه آویزان بود.
سعی کردم پزی جذاب پرویل بیچ را در حال گریه کردن و فریاد کشیدن مجسم کنم، چون در آن شب آن زندگی که تا آن زمان داشت، جلوی چشم هایش ویران شد. آن موقع بود که متوجه شدم در فهرست دفعاتی که مادرم از من حمایت کرده، این یکی باید بالاتر از همه قرار بگیرد.
عاقبت زمزمه کردم: «مامان، تو به او چه گفتی؟ و به او گفتم برود. و هرگز برنگردد.»
بنابراین، حالا میدانستم ش ب قبل از خرد شدن ذرتهای بوداده چه اتفاقی افتاده بود.
چارلی، تو خانواده داری. خوب یا بد. تو خانواده داری. نمی توانی به آنها دروغ بگویی. نمی توانی در آن واحد دو خانواده داشته باشی و آنها را با هم جابه جا کنی.
ماندن با خانوادهات است که آن را به خانواده تبدیل می کند.) مادرم آه کشید.
در نتیجه تصمیمم را گرفتم.»
سعی کردم این لحظه ی هولناک را مجسم کنم. توی اتومبیل، بعد از نیمه شب، با شیشه های بالا کشیده – از بیرون، دو هیکل بی صدا درحال فریاد کشیدن. سعی کردم مجسم کنم چطور خانواده ی ما در یک خانه می خوابید و خانواده ی دیگر در خانه ای دیگر، و در هر دو خانه لباس های پدرم توی گنجه آویزان بود.
سعی کردم پزی جذاب پرویل بیچ را در حال گریه کردن و فریاد کشیدن مجسم کنم، چون در آن شب آن زندگی که تا آن زمان داشت، جلوی چشم هایش ویران شد. آن موقع بود که متوجه شدم در فهرست دفعاتی که مادرم از من حمایت کرده، این یکی باید بالاتر از همه قرار بگیرد.
عاقبت زمزمه کردم: «مامان، تو به او چه گفتی؟ و به او گفتم برود. و هرگز برنگردد.»
بنابراین، حالا میدانستم ش ب قبل از خرد شدن ذرتهای بوداده چه اتفاقی افتاده بود.