مادرم ساکت شد. و مطمتی می خواهی این ها را بدانی؟ من مبهوت سر تکان دادم. پسرشانه چی...؟ » او چند سال از تو بزرگ تر بود.» ویک... پسر؟ وقتی این را گفتم صدایم به میغ تبدیل شد.
چارلی، متأسفم
منگ شده بودم، انگار داشتم به عقب سقوط می کردم. حتی حالا که دارم این را برایت می گویم، به زبان آوردن کلمات برایم سخت است. پدرم، که از من توقع داشت به تیمش، تیم ما، نیم مردان خانواده ی ما سرسپرده و وفادار باشم. پسر دیگری داشت
زمزمه کردم: البیسبال بازی می کرد؟ مادرم ناامیدانه به من نگاه کرد. تقریبا با گریه گفت: واقعا نمی دانم.
که
re@ زنی که حوله ی حمام پوشیده بود کشوی کوچکی را باز کرد. مقداری کاغذ بیرون آورد و آنها را ورق زد. یعنی واقعا همان کسی بود که مادرم می گفت؟ ایتالیایی به نظر می رسید. سنش هم ظاهرا درست بود. سعی کردم پدرم را موقع آشنایی با او مجسم کنم. سعی کردم آن دو را با هم مجسم کنم. درباره ی این زن با این آپارتمان هیچ چیزی نمی دانستم، اما وجود پدرم را در همه جای اتاق احساس می کردم.
چارلی، متأسفم
منگ شده بودم، انگار داشتم به عقب سقوط می کردم. حتی حالا که دارم این را برایت می گویم، به زبان آوردن کلمات برایم سخت است. پدرم، که از من توقع داشت به تیمش، تیم ما، نیم مردان خانواده ی ما سرسپرده و وفادار باشم. پسر دیگری داشت
زمزمه کردم: البیسبال بازی می کرد؟ مادرم ناامیدانه به من نگاه کرد. تقریبا با گریه گفت: واقعا نمی دانم.
که
re@ زنی که حوله ی حمام پوشیده بود کشوی کوچکی را باز کرد. مقداری کاغذ بیرون آورد و آنها را ورق زد. یعنی واقعا همان کسی بود که مادرم می گفت؟ ایتالیایی به نظر می رسید. سنش هم ظاهرا درست بود. سعی کردم پدرم را موقع آشنایی با او مجسم کنم. سعی کردم آن دو را با هم مجسم کنم. درباره ی این زن با این آپارتمان هیچ چیزی نمی دانستم، اما وجود پدرم را در همه جای اتاق احساس می کردم.