نکرده بود و گفته بود: بهتر است آنجا نباشم، نمی خواهم کسی را ناراحت کنم.4
آن پر آخر هفته را می ماند، با همسرش در اتاق مهمان می خوابیده ناهار یکشنبه را با خانواده اش می خورد. آن پسر موقع بیهوش شدن مادرش آنجا بود. آن پسر شاید جان مادرش را نجات می داد.
اما آن پسر آنجا نبود.
این پسر آب دهانش را قورت داد و همان طور که از او خواسته شده بود عمل کرد. خاک را روی تابوت ریخت. خاک موقع ریختن پخش شد، مقداری از شن های به هم چسبیده با صدا روی چوب صیقل خورده افتاد. با آنکه این فکر مادرم بود صدایش را شنیدم که داشت می گفت: دوای چارلی چطور توانستی؟
آن پر آخر هفته را می ماند، با همسرش در اتاق مهمان می خوابیده ناهار یکشنبه را با خانواده اش می خورد. آن پسر موقع بیهوش شدن مادرش آنجا بود. آن پسر شاید جان مادرش را نجات می داد.
اما آن پسر آنجا نبود.
این پسر آب دهانش را قورت داد و همان طور که از او خواسته شده بود عمل کرد. خاک را روی تابوت ریخت. خاک موقع ریختن پخش شد، مقداری از شن های به هم چسبیده با صدا روی چوب صیقل خورده افتاد. با آنکه این فکر مادرم بود صدایش را شنیدم که داشت می گفت: دوای چارلی چطور توانستی؟