نام کتاب: یک روز دیگر
دفعاتی که من از مادرم حمایت نکردم
کشیش گفت پل را بردار، این را با چشم هایش گفت. من بایا۔ روی تابوت مادرم، که تا نیمه در گور فرو رفته بوده خاک می ریختم. کشیش توضیح داد مادرم این رسم را در مراسم تدفین یهودیها دیده بود و درخواست کرده بود برای خودش هم همین
کار را بکند. حس می کرد این کار به عزاداران کمک می کند پذیرند جسم از بین رفته و آنها باید روح را به خاطر بسپارند. می توانستم بشنوم که پدرم دارد می گوید: «پزی، قسم میخورم این را از خودت در آورده ای. ه ا
بیل را مثل کود کی برداشتم که تفنگی به دست داده باشند. به خواهرم، روبرتا، نگاه کردم، که توری سیاه روی صورتش انداخته بوده و آشکارا میلرزید. به زنم نگاه کردم، که به پاهایش خیره شده بود و اشک روی گونه هایش جاری بود و دست راستش را مرتب روی موهای دخترش می کند. تنها ماریا به من نگاه کرد. انگار چشمهایش داشتند می گفتند: «بابا، این کار را نکن. برش گردان..
در بیسبال یک بازیکن می تواند بگوید چه زمانی چوب خودش را در دست گرفته و چه زمانی چوب کس دیگری را در مورد یلی که در دستهایم گرفته بودم چنین حالتی داشتم. مال کی دیگری بود. مال من نبود. مال پسری بود که به مادرش دروغ نگفته بود. مال پسری بود که آخرین کلمانی که به مادرش گفته بود همراه با خشم نبود، مال پسری بود که شتابان نرفته بود تا آخرین هوس پدری را بر آورده کند که از او دور بود و در حقیقت در گردهمایی خانوادگی شرکت

صفحه 182 از 203