سومین و آخرین دیدار
حالا من و مادرم داشتیم در شهری راه می رفتیم که هرگز ندیده بودم. جایی معمولی بود، پمپ بنزینی در یک گوشه، مغازهی غذاهای آمادهی کوچکی در گوشه ی دیگر، تیرهای تلفن و پوست تنه ی درخت،ها هردو رنگ مقوا بود، و بیشتر برگهای درختها ریخته بود.
ما جلوی آپارتمان دوطبقه ای ایستادیم. نمای ساختمان از آجر زرد کمرنگ بود.
گفتم: «ما کجا هستیم؟ مادرم به افق نگاه کرد. خورشید غروب کرده بود، گفت: باید بیشتر شام میخوردی.ه پشت چشم نازک کردم. دست بردار.
چی شده؟ دوست دارم بدانم تو غذا خورده ای، همین. چارلی، تو باید مواظب خودت باشی.
در چهره اش همان حالت قدیمی کوهی از نگرانی دیده می شد. و متوجه شدم وقتی به مادرتان نگاه می کنید، دارید به خالص ترین عشقی که در زندگی شناخته اید نگاه می کنید.
ومادر، آرزو داشتم این کار را قبلا کرده بودیم، می فهمی؟
منظورت قبل از مردن من است؟ صدایم محجوبانه شد. و آهان من اینجا بودم.
حالا من و مادرم داشتیم در شهری راه می رفتیم که هرگز ندیده بودم. جایی معمولی بود، پمپ بنزینی در یک گوشه، مغازهی غذاهای آمادهی کوچکی در گوشه ی دیگر، تیرهای تلفن و پوست تنه ی درخت،ها هردو رنگ مقوا بود، و بیشتر برگهای درختها ریخته بود.
ما جلوی آپارتمان دوطبقه ای ایستادیم. نمای ساختمان از آجر زرد کمرنگ بود.
گفتم: «ما کجا هستیم؟ مادرم به افق نگاه کرد. خورشید غروب کرده بود، گفت: باید بیشتر شام میخوردی.ه پشت چشم نازک کردم. دست بردار.
چی شده؟ دوست دارم بدانم تو غذا خورده ای، همین. چارلی، تو باید مواظب خودت باشی.
در چهره اش همان حالت قدیمی کوهی از نگرانی دیده می شد. و متوجه شدم وقتی به مادرتان نگاه می کنید، دارید به خالص ترین عشقی که در زندگی شناخته اید نگاه می کنید.
ومادر، آرزو داشتم این کار را قبلا کرده بودیم، می فهمی؟
منظورت قبل از مردن من است؟ صدایم محجوبانه شد. و آهان من اینجا بودم.