طرف مسرت کوبیده می شود، تو ہی خرد کننده باز و باز به طرفت پرتاب می شود، تا آنکه عاقبت کلمات در مغزت سوراخی ایجاد کنند که در آن جا بگیرند و با این کار تو را در هم می شکنند.
و کجا؟
اتوی منزل۔ و کجا، منظورم این است که کیه
ناگهان، جزئیات فوق العاده مهم به نظر رسیدند. جزئیات چیزهایی بود که می شد به آنها متوسل شد، راهی برای جا دادن خودم در داستان واو چطور...
کاترین با ملایمت گفت: مجیکه فقط زود به خانه بیا، باشد؟ه
اتومبیلی کرایه کردم. تمام شب رانندگی کردم. تمام شب در حالی راندم که یکه خوردن و اندوهم روی صندلی عقب بود و احساس گناهم روی صندلی جلو. درست قبل از سحر به پپرویل بیچ رسیدم وارد مسیر اتومبیل رو شدم. موتور را خاموش کردم. آسمان بنفش خفه بود. اتومبیلم بوی آبجو می داد. همان طور که آنجا نشسته بودم و طلوع خورشید را در اطرافم تماشا می کردم، متوجه شدم به پدرم تلفن نکرده ام تا به او بگویم مادرم مرده، در اعماق وجودم حس کردم پدرم را هم دوباره نخواهم دید.
و هرگز او را ندیدم
مادر و پدرم را در یک روز از دست دادم، یکی را شرم برد، یکی را تاریکی.
و کجا؟
اتوی منزل۔ و کجا، منظورم این است که کیه
ناگهان، جزئیات فوق العاده مهم به نظر رسیدند. جزئیات چیزهایی بود که می شد به آنها متوسل شد، راهی برای جا دادن خودم در داستان واو چطور...
کاترین با ملایمت گفت: مجیکه فقط زود به خانه بیا، باشد؟ه
اتومبیلی کرایه کردم. تمام شب رانندگی کردم. تمام شب در حالی راندم که یکه خوردن و اندوهم روی صندلی عقب بود و احساس گناهم روی صندلی جلو. درست قبل از سحر به پپرویل بیچ رسیدم وارد مسیر اتومبیل رو شدم. موتور را خاموش کردم. آسمان بنفش خفه بود. اتومبیلم بوی آبجو می داد. همان طور که آنجا نشسته بودم و طلوع خورشید را در اطرافم تماشا می کردم، متوجه شدم به پدرم تلفن نکرده ام تا به او بگویم مادرم مرده، در اعماق وجودم حس کردم پدرم را هم دوباره نخواهم دید.
و هرگز او را ندیدم
مادر و پدرم را در یک روز از دست دادم، یکی را شرم برد، یکی را تاریکی.