من سر تکان دادم. «عالی است. آهان کار خوبی است. سرمایه گذاری۔
او گفت: شرکت سرمایه گذاری، تعدادی پناهگاه، شرکت سرمایه گذاری، از این جور چیزها. بیشتر سرمایه گذاریه |
دوباره سر تکان دادم. از اینکه همان موقع هم یونیفورم پوشیده بودم احساس حماقت می کردم.
او گفت: «تو کار آزاد داری؟
کھ، دستم را بالا و پایین بردم. خودت، که میدانی، این طرفها و آن طرف.» دروغ می گفتم. من در کار آزاد به این طرف بودم و نه آن طرف.
او در حالی که آرواره اش را حرکت می داد مرا برانداز کرد.
خوب، بین. می توانم دستت را جایی بند کنم.
برای یک لحظه در رحمتی باز شد، جکجون مشهور مایل بود دست مرا بند کند. در خیالم به پولی رسیدم که نداشتم. اما همین که دست توی
جیبش برد، تا احتمالا کارت تجاری اش را بیرون بیاورد، کسی فریاد زد: جکسون، خپل گوزوا، هردو چرخیدیم و اسپایک الکساندر را دیدیم. او جکسون را چنان محکم بغل کرد که نزدیک بود هردو روی من بیفتند. مجبور شدم از سر راه آنها کنار بروم.
لحظه ای بعد آن دو در طرف دیگر اتاق بودند، در محاصره ی بقیه، و این سهم من از سرمایه گذاری بود.
له مسابقهی پیشکسوت ها یک ساعت قبل از مسابقه ی اصلی انجام می شد و به همین دلیل وقتی بازی را شروع کردیم بیشتر نیمکتهای تماشاگران خالی بود. صدای ارگ بلند شد. گوینده ای از بلندگو به
او گفت: شرکت سرمایه گذاری، تعدادی پناهگاه، شرکت سرمایه گذاری، از این جور چیزها. بیشتر سرمایه گذاریه |
دوباره سر تکان دادم. از اینکه همان موقع هم یونیفورم پوشیده بودم احساس حماقت می کردم.
او گفت: «تو کار آزاد داری؟
کھ، دستم را بالا و پایین بردم. خودت، که میدانی، این طرفها و آن طرف.» دروغ می گفتم. من در کار آزاد به این طرف بودم و نه آن طرف.
او در حالی که آرواره اش را حرکت می داد مرا برانداز کرد.
خوب، بین. می توانم دستت را جایی بند کنم.
برای یک لحظه در رحمتی باز شد، جکجون مشهور مایل بود دست مرا بند کند. در خیالم به پولی رسیدم که نداشتم. اما همین که دست توی
جیبش برد، تا احتمالا کارت تجاری اش را بیرون بیاورد، کسی فریاد زد: جکسون، خپل گوزوا، هردو چرخیدیم و اسپایک الکساندر را دیدیم. او جکسون را چنان محکم بغل کرد که نزدیک بود هردو روی من بیفتند. مجبور شدم از سر راه آنها کنار بروم.
لحظه ای بعد آن دو در طرف دیگر اتاق بودند، در محاصره ی بقیه، و این سهم من از سرمایه گذاری بود.
له مسابقهی پیشکسوت ها یک ساعت قبل از مسابقه ی اصلی انجام می شد و به همین دلیل وقتی بازی را شروع کردیم بیشتر نیمکتهای تماشاگران خالی بود. صدای ارگ بلند شد. گوینده ای از بلندگو به