مسابقه
شب قبل از مسابقه ی پیشکسوت ها را در بهترین هتل غرب گذراندم
که روزهای بازیکن بودن و سفرهایمان را به یادم آورد. نتوانستم بخوابم. نمیدانستم چقدر آدم در زمین بازی خواهد بود. نمی دانستم اصلا می توانم یک توپ پرت کنم یا نه. ساعت پنج و نیم صبح، از تخت پایین آمدم تا کمی حرکات کششی انجام بدهم. چراغ قرمز روی تلفنم چشمک می زد. به میز پذیرش تلفن کردم. حداقل بیست بار زنگ زد.
وقتی عاقبت کسی جواب داد گفتم: «چراغ پیغام من روشن است.»
صدا غرولند کرد: ایک لحظه. آهان. شما اینجا یک بسته دارید.)
به طبقه ی پایین رفتم. متصدی پذیرش جمهی کفش کهنه ای به دستم داد. روی آن اسم من چسبانده شده بود. او خمیازه کشید. در جعبه را باز کردم.
کفش های ورزشی ام.
ظاهرا پدرم تمام این سالها آنها را نگه داشته بود. لابد یک وقتی در طول شب آنها را به قتل رسانده بود، بدون اینکه حتی به اتاق زنگ بزند. دنبال یادداشت گشتم، اما چیز دیگری در جعبه نبود. فقط کفشهایم با همهی خراش های قدیمی شان
شب قبل از مسابقه ی پیشکسوت ها را در بهترین هتل غرب گذراندم
که روزهای بازیکن بودن و سفرهایمان را به یادم آورد. نتوانستم بخوابم. نمیدانستم چقدر آدم در زمین بازی خواهد بود. نمی دانستم اصلا می توانم یک توپ پرت کنم یا نه. ساعت پنج و نیم صبح، از تخت پایین آمدم تا کمی حرکات کششی انجام بدهم. چراغ قرمز روی تلفنم چشمک می زد. به میز پذیرش تلفن کردم. حداقل بیست بار زنگ زد.
وقتی عاقبت کسی جواب داد گفتم: «چراغ پیغام من روشن است.»
صدا غرولند کرد: ایک لحظه. آهان. شما اینجا یک بسته دارید.)
به طبقه ی پایین رفتم. متصدی پذیرش جمهی کفش کهنه ای به دستم داد. روی آن اسم من چسبانده شده بود. او خمیازه کشید. در جعبه را باز کردم.
کفش های ورزشی ام.
ظاهرا پدرم تمام این سالها آنها را نگه داشته بود. لابد یک وقتی در طول شب آنها را به قتل رسانده بود، بدون اینکه حتی به اتاق زنگ بزند. دنبال یادداشت گشتم، اما چیز دیگری در جعبه نبود. فقط کفشهایم با همهی خراش های قدیمی شان