نام کتاب: یک روز دیگر
و پدر، من آنجا نیستم.
می توانی باشی، او نمی داند تو کجا هستی۔ مسابقه ی پیشکسوتها؟
خلاصه او گفت "راستی؟ چیک هست؟"، و من گفتم "آهان. آمادگی جسمی هم دارد"..
و پدر... وخلاهه بیت گفت...%
پدر...ه
فهمیدم این حرف ها به کجا ختم می شود. فورا فهمیدم. تنها کسی که بیشتر از خودم به خاطر دست کشیدنم از بیسبال ناراحت شده بود پدرم بود.
ماہیت می گوید آنها تو را توی فهرست می گذارند. تنها کاری که باید بکنی این است که... ه
پدر، بازیکن بودن من فقط...| راه بیفت بیا اینجا... شش هفته در تیم های دست اول... وحدود ده صبح...ة | و بازیکن بودن من فقط... او بعد... و آدم نمیتواند در مسابقه ی پیشکسوت ها باشد وقتی.....
تو چه مشکلی داری، چیک؟
از این سؤال بیزارم. تو چه مشکلی داری؟ تنها جواب مناسبی که انتظار می رود گفته شود این است که من مشکلی ندارم. که معلوم است حقیقت ندارد.

صفحه 160 از 203