آن روزی که او می خواست
ا
حالا لازم است برای شما از آخرین باری که مادرم را زنده دیدم و کاری که کردم، حرف بزنم،
هشت سال قبل در جشن تولد هفتاد و نه سالگی او بود. او به شوخی گفت که بهتر است آدم ها بیایند، چون با آمدن سال بعد «دیگر دوباره به کسی نمی گویم تولدم است. البته او این را در شصت و نه سالگی و پنجاه و نه مالگی و حتی شاید در بیست و نه سالگی هم گفته بود.
مهمانی یک عصر شنبه در خانهی او برگزار شد. همسر و دخترم، خواهرم روبرتا و شوهرش الیوت، سه بچهی آنها (کوچکترینشان، راکین پنج ساله، حالا بیرون از خانه همیشه کفش باله می پوشید)، همراه افراد زیادی از محله ی قدیمی، به علاوهی زنهای هنی که مادرم موهایشان را شسته و درست کرده بود، جزو مهمانها بودند. بسیاری از این زنها وضع جسمی بدی داشتند؛ یکی با صندلی چرخدار آمده بود. با این حال، همه موهایشان آرایش شده بود، موهایشان به کمک اسپری به شکل کلام خود در آمده بود. فکر کردم شاید مادرم فقط مهمانی گرفته تا این خانم ها دلیلی داشته باشند دستی به سر و روی خود بکشند.
ماریا گفت: «می خواهم مامان بزرگ مرا آرایشی کند، اشکالی ندارد؟ بدن چهارده ساله اش هنوز چابک و کودکانه بود و می خواست من تصمیم بگیرم
گفتم: «چرا؟»
ا
حالا لازم است برای شما از آخرین باری که مادرم را زنده دیدم و کاری که کردم، حرف بزنم،
هشت سال قبل در جشن تولد هفتاد و نه سالگی او بود. او به شوخی گفت که بهتر است آدم ها بیایند، چون با آمدن سال بعد «دیگر دوباره به کسی نمی گویم تولدم است. البته او این را در شصت و نه سالگی و پنجاه و نه مالگی و حتی شاید در بیست و نه سالگی هم گفته بود.
مهمانی یک عصر شنبه در خانهی او برگزار شد. همسر و دخترم، خواهرم روبرتا و شوهرش الیوت، سه بچهی آنها (کوچکترینشان، راکین پنج ساله، حالا بیرون از خانه همیشه کفش باله می پوشید)، همراه افراد زیادی از محله ی قدیمی، به علاوهی زنهای هنی که مادرم موهایشان را شسته و درست کرده بود، جزو مهمانها بودند. بسیاری از این زنها وضع جسمی بدی داشتند؛ یکی با صندلی چرخدار آمده بود. با این حال، همه موهایشان آرایش شده بود، موهایشان به کمک اسپری به شکل کلام خود در آمده بود. فکر کردم شاید مادرم فقط مهمانی گرفته تا این خانم ها دلیلی داشته باشند دستی به سر و روی خود بکشند.
ماریا گفت: «می خواهم مامان بزرگ مرا آرایشی کند، اشکالی ندارد؟ بدن چهارده ساله اش هنوز چابک و کودکانه بود و می خواست من تصمیم بگیرم
گفتم: «چرا؟»