با لحنی نیمه عامیانه گفت: «خب دیگه، این بود...
دلم برایت تنگ می شود مامانه
این کلمات بی اختیار از دهانم پرید، او لبخند زد، اما جواب نداد به نظر می رسید دارد جمله را سبک سنگین می کند، داشت توجهم را جلب می کرد، انگار که بخواهد یک تور ماهیگیری را بکشد.
بعد، با غروب کردن خورشید در هر افق هر دنیایی که ما در آن بودیم، مادرم با زبانش صدای نچی در آورد و گفت: «چارلی، باید به جای دیگری هم سر بزنیم.؟
دلم برایت تنگ می شود مامانه
این کلمات بی اختیار از دهانم پرید، او لبخند زد، اما جواب نداد به نظر می رسید دارد جمله را سبک سنگین می کند، داشت توجهم را جلب می کرد، انگار که بخواهد یک تور ماهیگیری را بکشد.
بعد، با غروب کردن خورشید در هر افق هر دنیایی که ما در آن بودیم، مادرم با زبانش صدای نچی در آورد و گفت: «چارلی، باید به جای دیگری هم سر بزنیم.؟