نام کتاب: یک روز دیگر
صورت تودهای غول پیکر روی هم افتادند. آنها برای دیگران هیجان زده به نظر می رسیدند، اما از نظر من راحت شده بودند. عاقبت فشار از بین رفته بود.
دیگر هرگز آن صحنه را ندیدم، اما هنوز گاهی خوابش را می بینم. خودم را در آن تودهی عظیم می بینم.
eھ اگر پیراتز به قهرمانی می رسید، در پیتسبورگ رژه راه می افتاد. به جای آن، چون ما در سفر باخته بودیم، به باری در بالتیمور رفتیم و آن را تعطیل کردیم. آن روزها شکست باید با الکل شسته می شد. ما هم سهم خودمان را حسابی شتیم و فرو دادیم. من هرچه را می شد نوشید نوشیدم. وقتی همه ناسزا می گفتند، ناسزا گفتم. وقتی تلوتلوخوران از آنجا بیرون آمدیم سحر شده بود.
چند ساعت بعد با هواپیما به شهرمان برگشتیم - آن روزها، همه با هواپیما برای کارهای تجاری س فر می کردند و بیشتر ما از مستی خوابیدیم. در فرودگاه تاکسی ها برای ما صف کشیده بودند. ما دمت یکدیگر را فشردیم و گفتیم: «سال بعد میبینمت. درهای تاکسیها یکی یکی بسته شد، تاپ، تاپ، تاپ
ماه مارس بعد، در تمرین های بهاری، زانویم را خرد کردم. داشتم به گوشه ی زمین می رفتم که پایم گیر کرد و توپ گر روی من سکندری خورد و شکستگی ناگهانی بی سابقه ای حس کردم. دکتر گفت رباطهای قدامی خلفی و میانی ام پاره شده - مجموعه ی سه گانه از آسیب های زانو
سرانجام، بهبود پیدا کردم. بازی بیسبال را از سر گرفتم. اما در شش سال بعد، هرقدر هم تلاش کردم، هر قدر فکر می کردم کارم

صفحه 139 از 203