یوپ که پیرهنش را به تن می کرد مِن مِن کنان گفت: «پنج دقیقه، می رسیم تمرین کنیم؟»
در همین وقت کسی در اتاقک را کوبید و فریاد زد: «آماده ای!»
یوپ تکمه های پیرهنش را انداخت و کلاهی ده گالنی را بر سرش گذاشت. با خنده ای زورکی داد زدم: «انتظار داری یک اعدامی دار زدنش را تمرین کند؟»
یوپ چمدان را قاپید و مرا از لای در کشید بیرون، مرد کله طاسی ایستاده دلقک را تماشا می کرد که مشغول اجرای حرکت های آخرش بود. یوپ، در گوشی به آن مرد چیزهایی گفت که حالی ام نشد. مرد از تعجب جا خورد، نگاهی به من انداخت، نگاهی به یوپ، و اخم کنان سر جنباند. و یوپ دو مرتبه در گوشش چیزی گفت.
نمیشد بی خیال باشم و بگذارم چاقوها زنده زنده سوراخم کنند. شانه هایم حس نداشت، تازه سیگار باریکی را تمام کرده بودم، فردا بابت هفتاد و پنج آجر سه ربع قرص نان نصیبم می شد. اما فردا... پایین صحنه شور کف زدنها تقریبا ترکید. از لای شکاف پرده، دلقک با قیافهای خسته و وارفته، به سمت ما گیج رفت، چند ثانیه ای آنجا ایستاد، و با چهره ای عبوس خیره ماند. و بعد به صحنه بازگشت، آنجا لبخندی تشکر آمیز زد و تعظیم کرد. ارکستر با ترومپت و شیپور می کوبید. یوپ هنوز به صحبت در گوشی با آن مرد سرگرم بود. دلقک سه بار به ورودی پشت صحنه آمد و سه بار به صحنه برگشت و لبخندزنان تعظیم کرد.
آن وقت ارکستر مارشی را ضرب گرفت، و یوپ با گام های بلند و
در همین وقت کسی در اتاقک را کوبید و فریاد زد: «آماده ای!»
یوپ تکمه های پیرهنش را انداخت و کلاهی ده گالنی را بر سرش گذاشت. با خنده ای زورکی داد زدم: «انتظار داری یک اعدامی دار زدنش را تمرین کند؟»
یوپ چمدان را قاپید و مرا از لای در کشید بیرون، مرد کله طاسی ایستاده دلقک را تماشا می کرد که مشغول اجرای حرکت های آخرش بود. یوپ، در گوشی به آن مرد چیزهایی گفت که حالی ام نشد. مرد از تعجب جا خورد، نگاهی به من انداخت، نگاهی به یوپ، و اخم کنان سر جنباند. و یوپ دو مرتبه در گوشش چیزی گفت.
نمیشد بی خیال باشم و بگذارم چاقوها زنده زنده سوراخم کنند. شانه هایم حس نداشت، تازه سیگار باریکی را تمام کرده بودم، فردا بابت هفتاد و پنج آجر سه ربع قرص نان نصیبم می شد. اما فردا... پایین صحنه شور کف زدنها تقریبا ترکید. از لای شکاف پرده، دلقک با قیافهای خسته و وارفته، به سمت ما گیج رفت، چند ثانیه ای آنجا ایستاد، و با چهره ای عبوس خیره ماند. و بعد به صحنه بازگشت، آنجا لبخندی تشکر آمیز زد و تعظیم کرد. ارکستر با ترومپت و شیپور می کوبید. یوپ هنوز به صحبت در گوشی با آن مرد سرگرم بود. دلقک سه بار به ورودی پشت صحنه آمد و سه بار به صحنه برگشت و لبخندزنان تعظیم کرد.
آن وقت ارکستر مارشی را ضرب گرفت، و یوپ با گام های بلند و