آنرا فراموش کرده اند، و لحظهای می خندند خوشحال می شوم. این دلیل برای خندیدن کافی نیست؟»
حرفی نزدم، چشم هایم به آب، منتظر بود تا جوش بیاید. یوپ آب جوش را در قوری لعابی قهوه ای رنگی روی قهوهها ریخت. ما به نوبت از آن قوری لعابی قهوه ای رنگ، قهوه خوردیم و من تکه نانم را با او قسمت کردم. بیرون، غبار ملایمی ریزش می کرد، که مثل شیرهی مات یکدستی سرازیر اتاق میشد. یوپ پرسید: «خب، این روزها چه کار می کنی؟»
«هیچی... فقط وقت گذرانیه.»
«زندگی این طوری خیلی سخته.»
«درسته، ناچارم برای همین یک لقمه نان صد تا آجر بچینم روی هم و برق شان بیاندازم. کار پرزحمتیه.»
«اهووم... می خواهی یک چشمه ی دیگر از شیرین کاری های من را ببینی؟»
سرم را که جنباندم، بلند شد. کلید چراغ را زد، و رفت طرف دیوار، با پس زدن یک جور قالیچه، طرح درشت زغال کشیدهی آدمی، بر دیوار قرمزگون رنگ رفته آنجا نمایان شد: از جایی که به احتمال کله اش بحساب می آمد، قلنبه عجیبی بیرون زده بود که مثلا یعنی کلاه آدمک بود. کمی نزدیک تر دیدم که آن مرد را بر دری کشیده بودند که بخوبی مخفی شده بود. چشم انتظار، یوپ را تماشا می کردم که در صدد بود چمدان چرمی قهوه ای رنگ نقلی خوش ریختی را از زیر چند تکه فلز دربداغان که حکم تخت خوابش را داشت بیرون آورد و روی میز بگذارد. پیش از
حرفی نزدم، چشم هایم به آب، منتظر بود تا جوش بیاید. یوپ آب جوش را در قوری لعابی قهوه ای رنگی روی قهوهها ریخت. ما به نوبت از آن قوری لعابی قهوه ای رنگ، قهوه خوردیم و من تکه نانم را با او قسمت کردم. بیرون، غبار ملایمی ریزش می کرد، که مثل شیرهی مات یکدستی سرازیر اتاق میشد. یوپ پرسید: «خب، این روزها چه کار می کنی؟»
«هیچی... فقط وقت گذرانیه.»
«زندگی این طوری خیلی سخته.»
«درسته، ناچارم برای همین یک لقمه نان صد تا آجر بچینم روی هم و برق شان بیاندازم. کار پرزحمتیه.»
«اهووم... می خواهی یک چشمه ی دیگر از شیرین کاری های من را ببینی؟»
سرم را که جنباندم، بلند شد. کلید چراغ را زد، و رفت طرف دیوار، با پس زدن یک جور قالیچه، طرح درشت زغال کشیدهی آدمی، بر دیوار قرمزگون رنگ رفته آنجا نمایان شد: از جایی که به احتمال کله اش بحساب می آمد، قلنبه عجیبی بیرون زده بود که مثلا یعنی کلاه آدمک بود. کمی نزدیک تر دیدم که آن مرد را بر دری کشیده بودند که بخوبی مخفی شده بود. چشم انتظار، یوپ را تماشا می کردم که در صدد بود چمدان چرمی قهوه ای رنگ نقلی خوش ریختی را از زیر چند تکه فلز دربداغان که حکم تخت خوابش را داشت بیرون آورد و روی میز بگذارد. پیش از